مشخصات فردی و زندگینامه
نام:محمدهادی
نام خانوادگی:یوسفی غروی
شهرت:غروی
پست الکترونیک:Yousofi.Gharavi@gmail.com
آدرس وب سایت:http://www.yousofi.info
تخصص ها:فقه و اصول ، تاریخ و سیره ، علوم قرآنی

زندگی نامه

این جانب محمدهادی یوسفی غروی(1) هستم. مرحوم پدرم اصالتاً اهل نجف آباد بود. ایشان از این شهر تحصیل خود را شروع کردند و بعد به اصفهان و قم عزیمت نمودند و در حدود سال 1325 قمری، از قم به عراق و جوار مرقد امام علی(ع) منتقل شدند.

پدرم بعد از مدتی تحصیل، به اصفهان برگشتند و ازدواج کردند و دوباره به نجف بازگشتند. من در نجف در سال 1327 شمسی مطابق با 1368 قمری به دنیا آمدم. مشرف شدن پدرم به نجف، هم زمان با مرجعیت سیدابوالحسن اصفهانی بود که برای بعد از خودشان خیلی به مرحوم آیت الله سیدمحمود شاهرودی نظر داشتند. پدرم نیز از شاگردان مرحوم شاهرودی بودند و بعداً از اصحاب جلسه استفتاء ایشان شدند.

پدرم سابقه تحصیل نزد امام را داشتند.«2» وقتی امام به نجف آمدند، پدرم نیز جزء حضار بحث ایشان و هم چنین جزء اصحاب جلسه شبانه شان شدند. البته جلسه امام صورت استفتا پیدا نمی کرد، مگر این که از مباحث مطرح شده در درس صبح، مطلبی به میان می آمد. در آن جلسه، اگر کسی از درس روز ابهامی داشت، مطرح می کرد و گاهی نیز استفتا مطرح می شد. این جلسه مرحوم امام، قبل از انعقاد جلسه مرحوم آیت الله شاهرودی بود و لذا منزلشان نزدیک به هم قرار داشت و شرکت در هر دو جلسه برای پدرم قابل جمع بود. ایشان ابتدا به جلسه امام و بعد به جلسه آیت الله شاهرودی می رفت.

تا سوم دبستان را در دبستان علوی نجف اشرف خواندم که مربوط به ایرانیان بود و پدرم برای کلاس چهارم نگذاشت ادامه بدهیم. طبقه ای از اهل علم با فرستادن فرزندانشان به این دبستان، وظیفه آموزش خواندن و نوشتن را از دوش خود برمی داشتند و بعد از این مرحله، خودشان به تدریس علوم حوزوی به آن ها می پرداختند. تقریباً از یازده سالگی وارد حوزه علمیه نجف شدم. شروع آن با جامع المقدمات و نصاب الصبیان بود. مرحوم پدرم، من و برادرم را مجبور می کرد که هر روز چند بیتی از این کتاب را از بر کنیم و تحویل دهیم. مقداری هم اتقان قرائت قرآن و رساله عملیه آیت الله شاهرودی را به عنوان شروع بحث های فقهی به ما آموزش می دادند.

بهره گرفتن از اساتید

آموزش عمده درس های اولیه توسط مرحوم پدرم بود. وقتی شانزده کتاب جامع المقدمات را تمام کردیم، درس سیوطی را تا حدود زیادی نزد ایشان خواندم، ولی در سال بعد، احساس کردم درست نخوانده ام و به تجدید خواندن نیاز دارم و لذا برای اولین بار، سیوطی را نزد مرحوم شیخ رضا واعظی دولت آبادی اصفهانی خواندم.

آن وقت ها کتاب فراوان نبود و قدرت و امکان خرید کتاب نداشتیم، لذا کتاب شرح جامی و شرح نظام را در ضمن کتاب هایی که در کنار مسجدی رها شده بود، برداشتیم و صحافی کردیم. وقتی پدرم دیدند که این کتاب ها به دست آمد، تشویق شدند که آن ها را تدریس کنند. هم چنین زمانی که در نجف بودم، کتاب های عربی درسی سوریه و عراق را نیز می خواندم؛ زیرا کتاب های عربی قدیمی تمرینات نداشت، ولی کتاب های درسی رسمی مدارس تمرین داشت و طبعاً ساده تر، روشن تر و مشوق تر بود؛ لذا وقتی مرحوم امام وارد نجف شد، یکی دو سه قصیده شعر در تایید ایشان گفتم و در حضور ایشان خواندم. ایشان به مرحوم آقای شیخ محمدعلی قرهی گفتند که مبلغی معادل شهریه به بنده بدهند و فقط برای آن دفعه؛«نه به عنوان این که از من مدح کرده اند، بلکه به این عنوان که این شعرها حاکی از اتقان ادبیاتشان است».

درس«حاشیه ملأعبدالله» را یک بار نزد پدرم و در سال تحصیلی جدید برای تأکید بیش تر نزد مرحوم«شیخ محمود داوری نجف آبادی» در مدرسه صدر نجف خواندم. حاشیه منطق و مقداری از معالم را نیز نزد ایشان خواندم تا این که به رحمت خدا رفت.«3» بعد از معالم، مقداری از کتاب قوانین را نزد پدرم خواندم، ولی به نظر رسید که شتاب بی انگیزه ای است. همان ایام کتاب اصول الاستنباط سیدعلی نقی حیدری منتشر شده بود و در دانشکده الهیات تهران به عنوان درسی یا کمک درسی تلقی و چاپ شده بود. پدرم این کتاب را برای من و اخوی تدریس کرد و انصافاً با این که معالم را خوانده بودیم، با خواندن مقدمه تاریخچه اصول که در ابتدای این کتاب آمده، تازه فهمیدیم چه خوانده ایم و اصول به چه دردی می خورد. امتیاز دیگر این کتاب این بود که به قلم نسبتاً روز آن زمان نوشته شده بود.

مرحوم شهید صدر نیز به این فکر افتاده بود و کتابی به نام المعالم الجدیده نوشت که در مقدمه اش همین کار را کرد ولی تک بود و ادامه نداشت. ایشان بعد از این کتاب، به نظرش رسید که یک سلسله کتاب های سه رتبه ای در اصول، بر اساس سطوح سه گانه آن زمان حوزه بنویسد و حاصل آن حلقات ثلاثه بود که منظم تر و اصولی تر بود. مشوق اصلی ایشان، شاگردش مرحوم«سیدعبدالغنی اردبیلی» بود.«4»

در این زمینه، درس های اصولی شیخ محمدرضا مظفر نیز بود که بر اساس درس های اصولی استادش شیخ محمدحسین اصفهانی معروف به کمپانی برای شاگردان مؤسسه«منتدی النشر»«5» که خودش تأسیس کرده بود، تدریس می کرد و آن ها را با عنوان«اصول فقه» منتشر کرد.«6»

مرحوم ابوی ما نیز بی ذوق و شوق به این نوآوری ها نبود؛ لذا همین کتاب اصول فقه مظفر را که دید، آن را رتبه وسط دانست و معالم قدیمی را کافی نمی دانست و از این رو، نظرش به اصول الاستنباط بود.

هنگام شروع سال تحصیلی، سیدمحمد فیروزآبادی فرزند سیدمرتضی فیروزآبادی نویسنده عنایه الاصول و فضایل الخمسه من صحاح السته، درس مغنی را شروع کرد. کمی از مغنی را نیمه کاره دوباره نزد ایشان خواندم. البته ایشان هر روز بیش از یک صفحه می خواند. بخشی از مطول را نیز نزد ایشان خواندم. هنگامی که دیدم ایشان خیلی سرعت دارد و چنین انگیزه ای برای سرعت نداشتم، شنیدم مرحوم شیخ محمدعلی مدرس افغانی که برعکس استاد قبلی بود و غالباً نیم صفحه در روز می خواند، شروع به تدریس کرده است؛ بنابراین مطول و بخش زیادی از رسایل شیخ انصاری را نزد ایشان خواندم.«7» مکاسب و کفایه را به روال معمول سابق نزد پدرم فرا گرفتم و این دو تا را نزد ایشان تکمیل کردم و برای سال تحصیلی بعد نزد کسی نرفتم.

وقتی سطوح را تمام کردم، برای درس خارج، یکی دو سال درس مرحوم امام و آقای خویی را درک نمودم که پس از بیرون آمدن از عراق در سال 1350 شمسی، منقطع شد.«8»

درس مرحوم آقای خویی هم فقه و هم اصول بود. اصول ایشان بحث«استصحاب» بود که شب ها می فرمودند«9» و درس فقه به بحث«عبادات» و به خصوص«نماز جماعت» مربوط می شد که غالباً روزها برقرار بود.«10» وقتیمرحوم امام وارد نجف شدند، عده ای اصرار کردند که ایشان بحث را شروع کند، اما ایشان مواظب بودند که چه درباره محل برگزاری درس و چه در مورد ساعت و موضوع درس، با مراجع برخوردی نداشته باشد. لذا موضوع فقه«معاملات» را با محوریت بحث«مکاسب» شیخ انصاری شروع کردند که متصل به بحث ولایت فقیه شد.«11»

نکاتی درباره خواندن تفسیر و فلسفه

درباره فلسفه، به دروسی که از مرحوم آیت الله گیلانی پخش می شد، اکتفا کردم و بعد بحث های آقای حسن زاده آملی و شیخ عبدالله جوادی آملی را پی گیری کردم. البته کتاب فلسفتنا نوشته شهید صدر را هم مطالعه و هم تدریس کرده بودم.

درس فلسفه را از رادیو معارف، پی گرفتم؛ زیرا این درس را به صورت حضوری نخوانده بودم. هدفم این بود که شاید با گوش دادن به این دروس، به تدریج آشنا شوم و از حالت بی رغبتی خارج گردم ولی نشد. هرچه بیش تر گوش می دادم، بی میلی ام بیش تر می شد.

درس تفسیر را نزد آقای«سیدمحمد فیروزآبادی» خواندم. وی تفسیر مجمع البیان را تلخیص کرده بود و در شب های ماه رمضان در مسجد هندی تدریس می کرد.

ادامه تحصیلات در قم

در نجف، یک دوره کتاب فقه الصادق سیدصادق روحانی را به کتابخانه مدرسه صدراعظم نجف فرستاده بودند و به احتمال زیاد، ایشان برای برادرشان مرحوم سیدمحمد روحانی فرستاده بود. از طرف دیگر، اسم سیدمحمد روحانی را شنیده بودم و حسن بیانشان را هم در مجامع عمومی دیده و هم از کسانی شنیده بودم که در درس ایشان حاضر بودند؛ لذا برادر ایشان یعنی آقای«سیدصادق روحانی» را بر ایشان قیاس کردم؛ لذا زمانی که به قم آمدم، یکی دو هفته در بحث مراجع ثلاث(آقای شریعتمدار،«12» مرحوم گلپایگانی«13» و مرحوم آقای نجفی مرعشی)«14» شرکت می کردم. در درس آقای اراکی که عصرها در مدرسه فیضیه تدریس می کردند نیز شرکت می کردم.«15» در این چند هفته، تلاش کردم درسی را انتخاب کنم، ولی چون منزلی که اجاره کرده بودیم اوایل خیابان باجک بود و درس سیدصادق روحانی، فقه و اصول با هم بود«16» و مایل بودم یک دوره از فقه و اصول را بگذرانم، درس ایشان را انتخاب کردم. این جریان مربوط به سال های 1351 تا 1357 شمسی است.

این مسأله ادامه داشت تا زمانی که آقای«سیدکاظم حائری» از شاگردان مرحوم شهید صدر که تحت تعقیب قرار گرفته بودند، به ایران آمدند و بحث خود را در قم شروع کردند. ایشان از طلاب نجف بودند و از امتیازات ایشان، شرکت در درس های شوهرخاله شان(آیت الله شاهرودی)، مرحوم خویی، مرحوم حکیم و شهید صدر بود و روی هم رفته بر آراء نجفی ها مسلط بودند. این درس جنبه شبه خصوصی داشت و در منازل تشکیل می شد و حدوداً بیست نفر بیش تر شرکت نمی کردند؛ بنابراین امکان اشکال کردن وجود داشت. من نیز دفتری را به دست گرفته بودم و تقریراتی برای خودم داشتم. یک سال قبل از انقلاب که حوزه در اعتصاب بود، آقای حائری گفتند:«بنای بر مخالفت نداریم و اعتصاب را نمی شکنیم ولی حیف است این مدت را بدون بحث بگذاریم؛ مخصوصاً با این که صرف وجوهات داریم، باید اشتغال به تحصیل داشته باشیم. پس درس متناسب با موضوع را پی گیری می کنیم».

وقتی سیدکاظم حائری می خواست درس را شروع کند، سه بحث ولایت فقیه، شورا و دموکراسی را با هم شروع کرد. این بحث فقهی مقارن بود که آیا دموکراسی رجحان دارد یا شورا و ولایت فقیه؟ از آن دو بحث، شورا اولویت دارد یا ولایت فقیه؟ لذا نام آن را اساس الحکومه الاسلامیه گذاشتند که بعدها وزارت ارشاد این کتاب را به فارسی ترجمه کرد.«17»

منشأ تصمیم شروع این درس، از آن جهت بود که مرحوم شهید صدر قبل از مباحث ولایت فقیه امام، بنای بر تأسیس«حزب الدعوه» داشت. احزاب اسلامی وقتی می خواستند شروع به کار کنند، ذهنشان به بیش تر از بحث شورا نمی رفت و مانند اهل تسنن مبنا را بر شورا گذاشته بودند. تا این که مباحث ولایت فقیه امام خمینی به دست شهید صدر رسید که سبب منقلب شدن ایشان گردید.«18»

آقای سیدکاظم حائری بعد از مدتی، برای این که درس ها به تناسب نیاز روز باشد، به بحث قضا منتقل شدند و در ضمن آن، بحث های حدود، قصاص، شهادات و دیات را مطرح کردند. این ها زمانی بود که بنده در دزفول، به امر قضاوت به مدت سه سال و نیم مبتلا شده بودم. داستان تصدی قضاوت از این قرار بود که بعد از انقلاب، مرحوم امام در بیانیه عامی دستور داد تا ائمه مساجد و جوامع در مساجد بنشینند و مردم سلاح های خود را به آن ها تحویل دهند و از آن ها رسید بگیرند. عده ای از کتالم رامسر و سادات محله به قم آمدند و نزد آقای ربانی املشی رفتند. با توجه به این که ایشان، این افراد را به آقای پیغمبرپور حواله داده بود و ایشان نیز مرا از نجف می شناختند، بنده را معرفی کردند و به آن منطقه رفتم.

سه ماه تابستان بعد از پیروزی انقلاب، در آن جا با مدیریت دو کمیته مشغول به فعالیت بودم تا این که افرادی را استخدام کردیم و وضعیت به صورت عادی برگشت و به کمیته مرکزی انقلاب تحویل دادم که آقای مؤمن و جنتی در آن بودند. بعداً آقای مؤمن و آقای معرفت، دوباره فراخوان دادند و همراه با آقای بروجردی قزوینی داماد مرحوم شهید مدنی، ما را به شیراز فرستادند تا دوره آموزشی قضایی را بگذرانیم. بعد از مراجعت که جنگ نیز شروع شده بود، حکم قضاوت دزفول را به من دادند و تا مدتی به صورت مجرد، هر هفته یا دو هفته یک بار به قم می آمدم و پرونده های اعدام و مصادره اموال را تحویل می دادم که مقرر بود به نظر اعضای دادگاه عالی انقلاب در قم برسد. بالاخره در ایام ریاست آقای اردبیلی، نامه ای برای من آمد که به عنوان جانشین رییس دادگستری دزفول مشغول به کار شوم. در آن زمان دادگاه کیفری یک و دو و دادگاه حقوقی یک و دو و هم چنین دادگاه انقلاب شهر در آن جا بود که به من محول شد. این دفعه آقای ری شهری مرا خواست و حکم دادگاه انقلاب ارتش زمینی و هوایی دزفول را به مسئولیتم اضافه کردند. این گونه بود که کارهای متوالی و سنگین ادامه داشت و تا سر شب ادامه می یافت. از دادگستری به دادگاه انقلاب شهر می رفتم و از آن به دادگاه ارتش؛ بنابراین، از کثرت کار سکته بر من عارض گردید و استراحت الزامی شد. سپس مرا در انتخابات مجلس آن جا نامزد کردند، ولی چون کس دیگری بیش تر از من رأی آورد، راحت شدم. این راهی شد تا از قضاوت رها شوم؛ زیرا ورود در انتخابات، مشروط بر استعفا از محل کار بود و به دردم خورد تا به قم برگردم.

بعد از بازگشت به قم، دوباره به درس آقای سیدکاظم حائری حاضر شدم. البته یک سال تحصیلی آقای میرزاجواد تبریزی در باب«علمین» بحث اراضی را مطرح می کرد و آقای وحید خراسانی در مسجد سلماسی فقه تدریس می کردند، ولی در هر صورت درس آقای حائری را ترجیح دادم.

داستان دستگیری در نجف

آقای دکتر علی نقی منزوی«19» پسر مرحوم آقابزرگ تهرانی که از شاگردان چهار سال درس خارج آقای خویی بود، بعد از عزیمت به لبنان، در دانشگاه امریکایی بیروت استاد دانشگاه شد. این کار با تمایلات مارکسیستی- کمونیستی صورت گرفت. حوزه نجف و عمامه و دین را رها کرد و به جای این که به شوروی وابسته شود، به دانشگاه امریکایی بیروت وابسته شد. نمونه شاهد آن همان است که امام می فرمود:«این ها کمونیست امریکایی هستند!»

مرحوم آقابزرگ تهرانی در اواخر عمر بستری شد و پسر ایشان برای پرستاری از پدر به نجف آمد، ولی در این ایام از سفارت آلمان دموکراتیک، کتابچه های کمونیستی- مارکسیستی تکثیر می کرد و 25 نفر از جوان های ایرانی نجفی آخوندزاده و حتی پنج نفر معمم را دور خود جذب کرد و در کتابخانه منزل پدر،

بحث های مارکسیستی با آن ها داشت. آقای سید احمد جلالی که از طرف آن ها به شرکت در آن مجلس دعوت شده بود، تعریف می کرد که آقای منزوی گفته بود:«دو دسته دیوانه هستند: انبیا و ادبا. آیا این دیوانگی نیست که کسی چیزی بگوید و وقتی از او بپرسند: از کجا می گویی؟ یا به موهومات نسبت دهد یا بگوید دیدم الاغی کنار گوشم دمش را تکان داد و من این حرف ها را از آن فهمیدم. در جای دیگر گفته بود: محمد یتیم عرب، زمانی که چیزی نداشت، در 25 سالگی به یک زن چهل ساله قناعت کرد، ولی وقتی به مکنتی رسید، بنا به زن زیاد گرفتن کرد».

آقای جلالی این حرف ها را تحمل نکرد و از آن مجلس بیرون آمد و نامه ای در حدود چهل صفحه برای امام خمینی(ره) نوشت و جریان را گزارش داد. در آن گزارش گفته بود که اگر علاج نکردید، سلاح تهیه می کنم و او را می کشم. مرحوم امام به او گفته بود:«دست نگه دار! خودمان علاجش می کنیم».

امام هنگامی که استان دار کربلا خدمت ایشان آمد، فرمود:«یک نفر از خودتان است که می خواهیم او را از این جا بیرون کنید.» او دلیل را پرسید و امام فرمود:«ما می خواهیم مسئولیت خونش گردن ما نباشد». آن ها نیز به آقای منزوی گفته بودند که اردن واسطه بین عراق و ایران شد و ممکن است صلح کنیم و ایران شما را از ما بطلبد. به این دلیل که منزوی، ایرانی و تحت تعقیب حکومت ایران بود. لذا نصف شب با ماشین مسلح به کتابخانه مرحوم آقابزرگ تهرانی رفتند و او را دستگیر کرده، شبانه به مرز اردن رساندند.

ساواک در آن زمان، شایعاتی را منتشر کرد که عده ای جوان کمونیست- مارکسیست، اطراف امام را گرفته اند و این گزارش برای دفع آن اتهامات بسیار بجا بود. من این گزارش را به عربی ترجمه کردم و آقای شیخ محسن اراکی به خط نسخ نسخه برداری کرد. این نوشته ها را به طلبه های عرب می دادیم تا جواب این اتهامات باشد. دو نفر از معمم های گروه آقای منزوی، این اوراق را به دست آورده و تصور کرده بودند این اوراق متعلق به خودم است. آنان اوراق را به حکومت آن زمان تحویل دادند و من سه هفته با شکنجه زندان شدم که با وساطت مرحوم امام آزاد گردیدم. باز هم امام در دیدار استان دار کربلا«20» که عضو مجلس انقلاب بعثی ها بود، اشاره کردند و فردی را به کربلا فرستادند تا داستان دستگیر شدن من را برای او بیان کند. چون شایعه کرده بودند که ما برای ترور امام آمده بودیم، استان دار کربلا به بغداد اطلاع داد که با وساطت و ضمانت حضرت امام مرا آزاد کردند.

فهرست آثار و موضوع آن ها

در زمینه آثار باید بگویم: اولین اثری که از من چاپ شد، برگردان کتاب مناظره گل و غنچه«21» به شعر عربی بود.«22» در کربلا مجله ای«23» به نام اجوبه المسایل الدینیه بود که آقای سیدعبدالرضا شهرستانی در مدرسه مرحوم بروجردی تأسیس کرده بود. یک شماره از این مجله به دست من افتاد. دیدم نامه ای از یکی از شیعیان بحرین رسیده که راجع به عالم برزخ سؤالاتی کرده است. دیدم فردی به آن پاسخ های واهی و سست داده، لذا بر این جواب اشکال گرفتم و او گفت:«اگر تو بهتر می توانی پاسخ بدهی، انجام بده.» نامه را برای من فرستاد تا جواب دهم. یک شماره مجله، جواب من به مسائل برزخ بود که از کتاب حق الیقین مرحوم سیدعبدالله شبر«24» استفاده کرده بودم.«25»

دوم، برگردان عربی کتاب مسأله جبر و اختیار آیت الله سیدصادق روحانی؛«26» سوم، ترجمه دو جلد کتاب فقهی استدلالی از مرحوم شیخ«محمدباقر بهاری همدانی» استاد سیدجمال الدین اسدآبادی که از طبقه شاگردان مرحوم آخوند و مجری الحدود در همدان بود. با توجه به این که کتاب با مبنای مرحوم صاحب جواهر پیش رفته، نام جلد اول را سفینه الجواهر من فقه الباقر فی افعال الصلوه و صلوه المسافر گذاشتم که با مقدمه خودم چاپ شد و جلد دوم با نام المشکوه فی الخلل الواقع فی الصلوه منتشر گردید.

چهارم، تحقیق و تصحیح جلد اول بهجه الآمال فی شرح زبده المقال حدوداً ششصد صفحه در علم رجال، نوشته مرحوم«علی یار تبریزی». این کار به درخواست آقای سیدمحمود مرعشی انجام شد و تنها این جلد را تحقیق و تصحیح کردم که چاپ شد و از بقیه مجلداتش عذرخواهی کردم.«27»

پنجم، تصحیح دو کتاب تبصره المتعلمین«28» و نهج المسترشدین فی اصول الدین. این کار به دعوت آقای سیداحمد اشکوری بود که قبل از انقلاب نیز چاپ شد.

ششم، ترجمه برخی مقالات فارسی در بخش عربی مجله مکتب اسلام بنام الهادی.«29»

هفتم، برگردان عربی دو کتاب آقای موسوی لاری به نام های بررسی مشکلات اخلاقی و روانی و رسالت اخلاق در تکامل انسان؛ هشتم، برگردان عربی کتاب قضا و قدر در قرآن و روایات نوشته آیت الله سبحانی؛«30»

نهم، برگردان عربی کتاب خدمات متقابل اسلام و ایران نوشته شهید مطهری.«31» در این کتاب شعرهای فارسی ایشان را به عربی ترجمه کردم و در چاپ اول منتشر شد؛ هر چند در چاپ های بعدی حذف شده است.

دهم، برگردان عربی کتاب مجموعه مقالات مبانی اعتقادات در اسلام اثر آقای موسوی لاری که در مجله سروش صدا و سیما به چاپ رسیده بود.«32»

یازدهم، برگردان عربی کتاب دیگری از آقای موسوی لاری که مجموعه مقالات ایشان در مجله مکتب اسلام بود با عنوان اسلام و سیمای تمدن غرب؛

دوازدهم، ترجمه کتابچه ای از مرحوم پدر آقای موسوی لاری با عنوان اثبات ضرورت نبوت و امامت برای جامعه با عنوان عربی حاجه الانام الی النبی و الامام. این کار دریچه ای برای ترجمه کتاب به زبان های دیگر شد.

سیزدهم، نگارش کتاب وقعه الطف لابی مخنف. در نجف به تحقیق مقتل امام حسین(ع) پرداخته بودم که حدود بیست سال طول کشید و در قم، تحویل دفتر انتشارات جامعه مدرسین دادم. این کتاب در سال 1365 شمسی چاپ شد و دفعه بعد، با تصحیحات مجمع جهانی اهل بیت(ع) چاپ کردند. از این کتاب سه ترجمه فارسی، یک ترجمه انگلیسی، یک ترجمه ترکمانی و ترکی استانبولی شده و یک ترجمه اردو نیز دارد که هنوز زیر نوبت چاپ است.

چهاردهم، نگارش مجموعه موسوعه التاریخ الاسلامی. در این مجموعه تحقیق، تاریخ اسلام را در چند جلد، از پیشینه بعثت پیامبر(ص) شروع کردیم که عبارتند از: جلد اول مربوط به قبل از هجرت؛ جلد دوم تا انتهای سال ششم هجری؛ جلد سوم از سال هفتم تا انتهای رحلت پیامبر(ص)؛ جلد چهارم، از حوادث بعد از رحلت پیامبر(ص) تا آخر جنگ جمل، جلد پنجم، مقدمات جنگ صفین تا امامت امام حسن(ع) را بررسی می کند؛ جلد ششم، عهد امامت امام حسین(ع) و امام سجاد(ع) است؛ جلد هفتم از اول امام باقر(ع) تا نیمه عهد امام رضا(ع) یعنی تا ولایت عهدی ایشان را در برمی گیرد و جلد هشتم ولایت عهدی امام رضا(ع) تا غیبت صغرا یعنی تا 330 هجری را شامل می گردد.

امتیاز این کتاب، پابه پای نزول قرآن بودن آن است؛ به خصوص پابه پای آیاتی است که اشاره تاریخی دارند. در خود سیره نبوی، موضوع میلاد امام علی(ع)، میلاد حضرت زهرا(س) و میلاد حسنین(ع) نیز آمده است. این روش، برخلاف روشی است که تاریخ نویسی شیعه تا قبل از این کتاب داشته و غالباً به صورت تذکره نویسی بوده است؛ یعنی هر کتاب، به یک معصوم تعلق دارد و برای پرداختن به زندگی هر معصوم، زندگی او را از ولادت تا انتهای شهادت او بررسی می کند. در این روش، سیر تاریخی به دست نمی آمد؛ چون رفت وبرگشت می شد.

تواریخ اهل تسنن به ترتیب تاریخی و به صورت سنواتی است. تاریخی که من نوشتم، بر همین روش بود؛ با این فرق که محور کتب تاریخ اهل سنت، خلفاست ولی ما این محور را بر حول ائمه خودمان قرار دادیم. بدین ترتیب، زندگی هر معصوم را باید در خلال زندگی معصوم سابق یا حتی اسبق پیدا کرد. امتیاز دیگر این که علاوه بر تاریخ اسلام بودن تاریخ تشریع هم هست؛ یعنی در قسمت سیره نبوی، هر حکمی از احکام اسلام که آمده، ضمن آن تذکر دادیم این حکم برای اولین بار تاریخش مشخص می شود.

مرحوم علامه سیدمرتضی عسکری در ضمن تجدید کتاب های درسی، اظهار تمایل کردند که چون هم شرح سیوطی و هم شرح ابن عقیل محسناتی مخصوص به خود دارند، بجاست کسی بین این دو را جمع کند؛ یعنی خلاصه گویی سیوطی را در کنار وضوح بیان ابن عقیل بیاورد تا پیچیدگی متن الفیه را رفع کند. این کار لازمه اش این بود که به صورت درس به درس گردد و در آخر هر درس، تمرینی گذاشته شود. این کار که تمام شد و به اداره ارشاد دادم، کتاب را برگرداندند؛ زیرا در این کتاب، هیچ نقشی برای معلم باقی نمانده، یعنی به قدری موضوع را واضح کرده که نقشی برای استاد باقی نمی گذارد.

پانزدهم، نگارش کتاب من تاریخ تدوین الحدیث حتی عهد معاویه. قبل از انقلاب، آیت الله حائری مجلس هفتگی می گرفت و افراد حاضر در بحث، موضوعی را انتخاب می کردند و می نوشتند. در هر هفته این مبحث در جلسه مطرح و در حضور ایشان اصلاح می شد. موضوعی که من انتخاب کردم،«تاریخ تدوین احادیث تا عهد معاویه» بود که آقای سیدمنذر حکیم در مجمع فکر اسلامی در چهار مقاله از فصلنامه الفکر الاسلامی چاپ کرد و بعد به صورت کتاب چاپ شد.

شانزدهم، نگارش کتاب منهاج الحیاه فی الادعیه و الزیارات. این کتاب را در جلسه ای که دکتر مهران اسماعیلی شب اولین جمعه ماه رمضان تاریخ ورزان را دور هم جمع می کرد، آوردم و توزیع کردم. ویژگی اش این است که چون در مفاتیح الجنان صحبت از تحریف قرآن است، این کتاب می تواند جایگزین مناسبی برای آن باشد؛ مثلًا محدث قمی یک آیه الکرسی آورده است که اضافاتی دارد و ادعا می کند این آیه، کما انزل است. این کار بهانه به دست دشمن می دهد. من هم به این مسأله توجه نداشتم تا این در یکی از سفرهایی که به سوئد رفتم فردی عرب به من گفت که چنین مسأله ای در مفاتیح نوشته است و من فهمیدم مخالفان آن را ترویج کرده اند.«33»

هفدهم، بخش امام حسن(ع) موسوعه التاریخ الاسلامی را برای همایش سبطالنبی با مقدمه به صورت مستقل آماده کردیم. هم چنین بخش امام سجاد(ع) این مجموعه را برای همایش امام سجاد(ع) آماده کردیم که هر دو جنبه تکراری دارد.

هیجدهم، دانشگاه مجازی المصطفی، خلاصه ای از کتاب خلاصه تاریخ اسلام را که از بخش های موسوعه است خواستند که در 150 صفحه تهیه شد و انتشارات معارف آن را به نام مختصر زندگانی پیامبر اعظم(ص) چاپ کرد.

نوزدهم، این دانشگاه، هم چنین درس«کلیات تاریخ و تمدن اسلامی» را از من خواستند. بعد از تحویل، انتشارات معارف آن را چاپ کرد، ولی متأسفانه بدون مقدمه چاپ شده است. درس دیگری که این دانشگاه از من خواست، درس«تاریخ شیعه و تشیع» بود. ظاهراً این اجرا نشد و بعدش نیز به عربی برگردانم و یک نسخه اش به مجمع جهانی اهل بیت(ع) رسید که در نوبت چاپ است و یک نسخه نیز به نشر معارف رسید و باز آن هم در نوبت چاپ مانده است.

بیستم، در دانشکده تربیت مربی عقیدتی- سیاسی سپاه قم، از من تدریس«تفسیر شبر و علوم قرآن» را خواسته بودند و من علوم قرآن را به آن ها دادم و انتشارات معارف آن را به نام علوم قرآن چاپ کرد.

بیست و یکم، مقاله«المراه فی الجاهلیه و الاسلام». زمانی که هنوز مجمع جهانی راه نیفتاده بود، رایزن فرهنگی جمهوری اسلامی در دمشق، به مجله ای بنام نهج برخورد کرد که در آن مقاله مفصلی راجع به مقایسه حقوق زن در جاهلیت و اسلام به قلم برادر یکی از وزرای عراق به نام حسن العلوی بود که فردی مارکسیست به شمار می آمد. مقاله به دست من رسید و قرار شد به آن پاسخ دهم. حاصل آن این نوشته است. ترجمه نوشتار مذکور، در دانشگاه ادیان دفاع شده، ولی هنوز در نوبت چاپ است.

بیست و دوم، مقاله ای به نام«میزان عرف در ادله شرعی» نوشتم که در ضمن مجموعه مقالات فقهی چاپ شد که ناظر به موضع گیری های اصولی فقهی مرحوم امام بود.

بیست و سوم، تحقیق و تصحیح کتابی از ابن هیثم بحرانی با عنوان النجاه فی القیامه فی تحقیق امر الامامه؛

بیست و چهارم، تمام اشعار گلستان سعدی را به شعر عربی ترجمه کردم. زمانی که تمام شد، شخصی به من گفت که این کار تکراری است و فردی که استاد کرسی ادب فارسی در دانشگاه قاهره است، آن را با نام الروضه الگلستان چاپ کرده است. این کتاب را در کتابخانه مرحوم آقای حکیم دیدم. الحمدلله وی به شعر آزاد ترجمه کرده، نه به شکل شعر کلاسیک و قافیه ای؛ و کار من متفاوت بود. البته این کار چاپ نشد.

تدریس دروس در نجف و قم

درباره دروسی که در نجف و قم تدریس کردم، باید بگویم:

به طور طبیعی و همان روش معمول، درس هایی که در حوزه خوانده بودم، برای دیگران تدریس می کردم. البته بعضی از کتاب را خودم نخوانده بودم، ولی چون طالب داشت و آن ها را می خواندم، تدریس نیز می کردم.

یکی از تفاوت های حوزه های عربی و فارسی این بود که در نجف، به خصوص در سطوح اولیه، به ازای جامع المقدمات، اجرومیه و شرح آن خوانده می شد. دروس فی نحو الاجرومیه کتابی بود که شخصیت معروف و صاحب مجله الاضواء الاسلامیه به نام«شیخ کاظم حلفی» که متعلق به حوزه های عربی غیرشیعی بود، به قصد مشارکت در تجدید دروس حوزوی، به روش عربی شرح زده بود. او با نظر به این که طلاب، بعد از شرح اجرومیه به شرح الفیه منتقل می شدند، ابیات الفیه را منقطع و به صورت درس به درس درآورده و برای هرکدام سؤالات و تمریناتی گذاشته بود و ضمن دسته بندی و خلاصه هر درس، یک یا چند بیت از ابیات الفیه را پیشاپیش در شرح اجرومیه آورده بود.

هم چنین کتاب های خلاصه النحو دکتر شیخ عبدالهادی فضلی و خلاصه المنطق ایشان، مبادی علم اصول الفقه، اصول الاستنباط علامه حیدری، المنطق مرحوم مظفر، حاشیه معالم، شرح اجرومیه،«34» قطر الندی و بل الصدی ابن هشام انصاری نویسنده مغنی اللبیب، شرح سیوطی، شرح ابن عقیل«35» و شرح ابن ناظم«36» را در نجف تدریس کرده ام. اصول فقه مظفر را در نجف درس نمی دادم، ولی معالم را تدریس کردم.«37» بخشی از کتاب فلسفتنا مرحوم شهید صدر را در نجف تدریس کردم که از عراق خارج شدیم.

با توجه به این که فرزندان ایرانیان مقیم عراق، با عربی مأنوس تر بودند، لازم بود کلاس هایی به زبان عربی برای آن ها برگزار شود. لذا دو دوره برگزار شد: یک دوره با عنوان«معهد الدراسات الاسلامیه» که ملحق به دارالتبلیغ سابق بود. یکی هم مدرسه عربی مرحوم آیت الله گلپایگانی در خیابان چهار مردان. تدریس در مدرسه عربی، بیش تر ادبیاتی بود؛ هرچند تدریس های جنبی مانند تدریس عقاید نسبتاً استدلالی و مختصر نیز داشتم. هم چنین تاریخ اسلام را تدریس می کردم که جنگ های مهم و سرنوشت ساز سیره نبوی در آن بود. ابن ابی الحدید در کتاب خودش از سه منبع اصلی تاریخ اسلام به نام های سیره ابن هشام، مغازی واقدی و کتاب های بلاذری یاد می کند که برای تدریس از این منابع استفاده می کردم و چهار واقعه بدر، احد، فتح مکه و تبوک را گفتم. در جنبه های«مفاهیم اسلامی» یعنی افکار اسلامی تدریس داشتم که شهید صدر به آن تأکید می کردند.

در معهدالدراسات، تدریس جواهرالبلاغه، البلاغه الواضحه و تاریخ اسلام را از من خواستند. با این تفاوت که این دفعه خواستند کاری نو صورت گیرد و به منابع رجوع شود. من نیز شروع به نوشتن سیره نبوی کردم.«38»

بخش زیادی از رسایل شیخ انصاری و المسایل الجدیده آقای مشکینی، خلاصه القوانین شیخ احمد انصاری، بخشی از مکاسب، مقدار قابل توجهی از کفایه، حلقه اولی و ثانیه و میزان زیادی از حلقات ثلاثه شهید صدر را تدریس کرده ام.

آقای سیدرضا طباطبایی یزدی، برای مدرسه شهیدین برنامه خاصی داشت؛ به این صورت که طلبه ها را به توصیه یکی از اساتید به بحث خارج می فرستادند، ولی چون استادی که درس خارج می دهد، مجال چندانی برای عرض اشکالات نمی دهد، استاد توصیه کننده، آن درس خارج را دوباره برای طلاب تقریر می کرد که در این صورت، فرصت طرح اشکالات پیدا می شد. من برای طلاب، درس فقه آیت الله حائری را ترجیح داده بودم. لذا به آن مدرسه می رفتم و برایشان برنامه را اجرا می کردم. ولی طوری بود که اکثر وقت مرا می گرفت و پرستاری پدرم که بیمار بود، مزاحم وقت آزاد برای مطالعه می شد و حداکثر بیش تر از دو ترم ادامه نیافت. این تجربه شد بر این که قدیمی ها می گفتند:«تدریس درس خارج فقه و اصول با هم زیاد است.» درست هم همین است مگر این که مدرس، نخواهد درس درستی بدهد. یک استثناء دیگر نیز دارد و آن این که تازه کار نباشد و نیازی به مطالعه جدید نداشته باشد.

تفاوت حوزه ها و نقش های متفاوت آن ها

درباره تفاوت حوزه ها، نکاتی را یادآوری می کنم. مشهور است کسانی که می خواستند ادبیاتشان را درست کنند، به سراغ حوزه مشهد می رفتند؛ زیرا مشهد از قدیم به ادبیات شناخته شده بود؛ مثلًا ادیب نیشابوری استاد و شاگرد، هر دو از این دیار هستند. حوزه مشهد در کنار اتقان ادبیات، به«تجوید» نیز مشهور است. هم چنین در این شهر منبری ها شهرت زیادی داشتند.

درگذشته، کسانی که طالب فلسفه بودند، به اصفهان می رفتند؛ زیرا جای مرحوم شیخ بهایی و میرداماد بود و ملاصدرا نیز قبلًا در این شهر زندگی می کرد. البته فلسفه خوان هایی مانند علامه مجلسی بودند که مخالف فلسفه شدند و دلیل آن نیز برداشت شأن از روایات بود و ذوق و سلیقه روایت را در مذمت فلسفه می دانستند. هرچند مدافعان فلسفه نیز روایات امام رضا(ع) را حمل بر فلسفه الحادی و یونانی می کنند؛ نه فلسفه اسلامی. آن ها علاقه مندان فلسفه را دارای گرایش کم تری به تعبد می دانستند و معتقد بودند این علاقه مندان به جای این که وقت خود را برای تعبد و بررسی قرآن و روایات بگذارند، تمام وقت خود را صرف خواندن فلسفه و مباحثات مربوط به آن می کنند؛ به اضافه این که برخی مسائل فلسفی با مسائل دینی و تعبدی زاویه پیدا می کند؛ مثلًا مسأله معروف«ربط حادث به قدیم» و مسأله«الواحد لا یصدر الا عن واحد» و«عقول عشره»، همه اش حرف های فلسفی یونانی است و مشابه آن را در هیچ جای اسلام نداریم، مگر این که عده ای مطالب دینی را به زور با این مطالب تطبیق داده اند. هم چنین اصفهان، به عمق فقهی و فقه سنتی نیز مشهور شده بود. سلف صالح مرحوم بروجردی در اصفهان نزد سیدمحمدباقر درچه ای درس خوانده بود و بعد به نجف رفت.

وقتی حوزه تهران به تدریج پا گرفت، عده ای از علمای اصفهان، در دوره قاجار مدارسی مانند سپه سالار ساختند و مایل بودند این مدارس پا بگیرد؛ بنابراین عده ای از علمای اصفهان را به آن جا منتقل کردند. شهید مطهری وقتی مختصری از زندگانی نام آوران فلسفه را به طور تسلسل تاریخی نقل می کند، مشخصاً می گوید چه افرادی با چه نامی در اصفهان بودند و به تهران منتقل شدند. این گونه بود که به تدریج فلسفه از اصفهان به تهران منتقل شد. نقل شده که آخوند خراسانی، به قصد نجف از خراسان حرکت کرده و سر راه در توقفی در سبزوار با ملأهادی سبزواری ملاقات داشته ولی وقتی به تهران آمده، به ذهنش رسیده بود که این مسائل برای تعمق در علم اصول به درد می خورد و لذا در آن جا مقیم می شود. آخوند به مدت دو سال فلسفه خوانده بود. جالب است که هیچ کس برای این دو سال نگفته که از اول چنین قصدی داشته و هم چنین در این مدت به درس دیگری مشغول بود یا نه.

در مورد حوزه قم باید گفت که در آن زمان شهرت خاصی نداشته و شاید تنها بتوان گفت به جامعیت مشهور است وگرنه به چیز خاصی مشهور نشد. حوزه نجف مصداق جمله«و جعلت العلم فی الغربه» است که می فرماید:«من علم را در غربت قرار دادم و کسی که بخواهد در غیر غربت درس بخواند به آن شکل، ممحض در علم نخواهد شد»؛ بنابراین کسانی به نجف می رفتند که چنین قصد و غرضی داشتند؛ زیرا نجف جای غربت بود و راه نزدیکی نبود و هرکسی هر وقتی نمی توانست برگردد، مگر این که نتواند بیش تر از این بماند یا دستش کوتاه شود یا این که به درجه ای از علم برسد. برای مثال، نقل است که ایام فاطمیه مرحوم آقای کافی قصد داشته به قم برود. روزی بالای منبر گفت:«می گویند کافی سواد ندارد. من نجف رفته بودم درس بخوانم. نزد آقای راستی کاشانی لمعتین را خواندم، ولی شش سال بود که آن جا مانده و زیر فشار بودم تا برای ازدواج به وطن برگردم. به همین نیت آمدم که ازدواج کنم و برگردم ولی هر کار کردم نشد».

در نجف حتی تابستان ها را تعطیل نمی کردند. نجف یک محدوده محصورهای بود که طلاب نمی توانستند به جایی بروند. کسی که آن جا می رفت، بایست ممحض در درس می شد. لذا نجف به اجتهاد مشهور است. علاوه بر این که نجف، نزدیکی خاصی با حوزه عربی غیرشیعی نیز داشت و ازاین جهت، روش ها و کتاب های درسی و ادبیاتی نیز با حوزه های فارسی متفاوت بودند. به قدری مسأله فقه و اصول با نجف قرین شده که حتی در زمان کنونی نیز در قم یا هر جای دیگری که بحث فقه و اصول تخصصی و اجتهادی می شود، بر شالوده های آرا و افکار و نظریات فقه و اصولی نجف مبتنی است. حتی کتبی که جزو متن اصلی دروس حوزه به شمار می آید، از علمای نجف است و مؤسس حوزه اخیر قم، مرحوم عبدالکریم حائری یزدی، فارغ التحصیل کربلا محسوب می شده و بیش تر در سامرا بوده است. این حوزه نیز از نجف متولدشده است.

نمی توان انکار کرد که حوزه قم به عمق حوزه نجف نخواهد رسید؛ چون سعیشان در تکاثر علمی کم تر است و بیش تر در جهت انضباط زیباتر و منظم تر تلاش می کنند. در مقایسه قوت علمی این دو حوزه می توانم مثالی بزنم. اگر کتاب قواعد فقهیه میرزا حسن بجنوردی نجفی را با کتاب قواعد فقهیه آقای مکارم مقایسه کنید، به این تفاوت پی می برید. این مسأله تا حدی بود که آقای مکارم دیگر کتاب خود را تجدید چاپ نکرد.

هم چنین اگر کسی از مباحث اصولی سررشته ای داشته باشد، می تواند با پی گیری درس های خارج که از رادیو پخش می شود، به این مهم برسد؛ مثلًا اگر کسی درس خارج اصول آقای سیدمحمود هاشمی شاهرودی را با درس خارج بزرگانی مانند آیات مکارم، نوری همدانی و سبحانی مقایسه کند، می بیند که درس ایشان دقیق تر و محیطتر است و عرف جاری این است که هر کس احاطه اش بر آراء نجفی بیش تر باشد، تسلط بیش تری دارد.

بحث ولایت فقیه در دو حوزه قم و نجف

بحث ولایت فقیه قبل از نجف، در قم سابقه نداشته است. زمانی که امام به نجف آمدند و بحث معاملات مکاسب را پی گرفتند، این مسأله را مطرح کردند. این بحثی بود که شیخ انصاری به مناسبت در شرایط متعاقدین ذکر کرده بود، با این تفاوت که وی مسانید دال بر ولایت فقیه را نیاورده بود و مخصوصاً برای استفاده از ولایت مطلقه و ولایت عامه، معتقد بود که با این دلایل نمی توان ثابت کرد؛ ولی امام با قوت و قدرت استدلال کرد.

مقایسه حوزه علمیه کربلا با حوزه های دیگر کربلا چندان به حوزه ای قوی مشهور نشده مگر در دوران مرحوم وحید بهبهانی. ایشان ابتدا در بهبهان بود و در اثر خصومتی که در آن جا بین بعضی از خوانین درگرفت و آن ها از ایشان توقع داوری به نفع آن ها داشتند، از آن شهر خارج شد؛ نظیر جریان مشابهی که برای شیخ انصاری در جریان هجرت از دزفول به شوشتر و بعد به نجف رخ داد. مرحوم بهبهانی به کربلا رفت. کربلا در آن زمان متعلق به«شیخ یوسف آل عصفور درازی بحرانی» بود.«39» او نیز بعد از مدتی که از بحرین به شیراز رفت و جریانی مشابه مرحوم بهبهانی برای او نیز اتفاق افتاد،«40» به کربلا آمد و در این مدت، این حوزه اخباری منش بار آمد؛ گرچه اخباری محض نبود.

باید توجه داشت که اخباری گری مراتب متفاوتی دارد. از امام علی(ع) پرسیدند:«اشعر شعرای عرب کیست؟» فرمودند:«شرط این که گفته شود فلانی اشعر است، این است که همه در یک میدان جریان یافته باشند، اما وقتی در یک میدان نباشند و هرکدام در یک فن توان بیش تری دارند، نمی توان اشعر را مشخص کرد؛ ولی اگر ناچار باشیم یکی را ترجیح بدهیم امرؤالقیس است که به قدری متکبرانه شعر می گفته، گویی خودش را پادشاه می دانسته است».

نظیر این کلام در تصوف، عرفان و اخباری گری حاکم است؛ یعنی این ها مراتب مختلفی دارند. اخباری گری یک چیز صددرصدی نیست. در اخباری گری حالتی برزخ مانند است. آن ها گرایش اخباری دارند و درعین حال برخی از قواعد اصول را پذیرفته اند. مرحوم بحرانی نیز از این قبیل بوده است.

وقتی مرحوم بهبهانی وارد کربلا می شود، سر بحث فقه میرزایوسف بحرانی که در رواق حرم امام حسین(ع) بود شرکت می نماید و بعد از چندروز، شروع به اشکال گیری می کند، میرزا متوجه عمق اشکالات ایشان می شود. بعد از مدتی، تعدادی از شاگردان میرزایوسف نیز متوجه اشکالات شدند و از مرحوم بهبهانی تقاضا کردند که خودش جداگانه بحث را شروع کند. و بدین ترتیب، عده ای از سر بحث صاحب حدائق، به بحث مرحوم وحید بهبهانی وارد شدند. شدت این مسأله به حدی بود که در عدد طلاب حاضر در بحث صاحب حدائق نمایان بود که برای ایشان سؤال شد که طلاب کجا هستند. به ایشان گفتند که به درس بهبهانی رفته اند. ایشان نیز با شاگردانش در درس مرحوم بهبهانی حاضر شد که کشف از اخلاص و تواضع ایشان می کند.

با قدرت گرفتن علمی مرحوم بهبهانی در کربلا، اصولی گری بر اخباری گری غلبه یافت. در همان زمان،«ملأشریف العلماء مازندرانی» ظهور کرد که مرحوم شیخ انصاری هم از حضار بحث ایشان بوده است. از اعلام دیگری که در کربلا ظهور کردند، می توان به«ملأمحمدتقی» صاحب هدایه المسترشدین اشاره کرد. کتاب او از کتاب های مفصل اصول و حتی از دو جلد قوانین نیز سنگین تر است.

عالم شناخته شده دیگر از حوزه کربلا«سیدعلی طباطبایی اصفهانی» صاحب ریاض المسایل شرح مختصر النافع محقق حلی است. شیخ انصاری نیز در حوزه کربلا رشد کرد و سپس به نجف رفت. نجف در آن زمان، حوزه بحث فکری صاحب جواهر بود. علمیت مرحوم شیخ انصاری با حاضر شدن در درس صاحب جواهر ظاهر شد؛ به گونه ای که مرحوم صاحب جواهر، به لیاقت ایشان به مرجعیت بعد از خودش اعتراف کردند. ایشان هنگامی که در بستر مرگ بودند، سراغ شیخ انصاری را گرفتند. وقتی به دنبال ایشان رفتند، معلوم شد که به حرم رفته و به امام علی(ع) متوسل شده تا بلای مرجعیت را متوجه او نکند. اتفاقاً همان جا او را پیدا کردند و نزد صاحب جواهر بردند. او نیز دست شیخ انصاری را گرفت و روی سینه اش گذاشت و گفت: سفارش می کند:«یا شیخ قلل من احتیاطاتک!» ظاهراً شیخ انصاری در استنباطات، احتیاطات زیادی به نظرش می رسیده و وقتی احتیاطها زیاد شود، موجب مشکل شدن کار بر مردم می گردد؛ لذا ایشان سفارش کرد که بعد از او به شیخ انصاری مراجعه کنند. بنابراین اوج حوزه کربلا در دوران قبل از مرجعیت شیخ انصاری است که از او تعبیر به«خاتمه الفقهاء و المجتهدین» می کنند.

نکته دیگری که در مورد حوزه کربلا مطرح است، حضور میرزای شیرازی دوم«41» در آن شهر است. بعد از مرجعیت میرزای شیرازی اول در سامرا، اصل مرجعیت به کاظمین به مرجعیت مرحوم«سیداسماعیل صدر اصفهانی» پدربزرگ آقایان صدر منتقل شد و بعد فوت ایشان دوباره به نجف باز گردید. وقتی قضایای داخل شدن انگلیس به عراق و مبارزات شیعیان مخصوصاً برای مطالبه استقلال عراق صورت گرفت، مرحوم سیدکاظم یزدی، مرجع آن زمان، حاضر نشد به صورت مستقیم وارد شود؛ هرچند در ابتدای ورود انگلیسی ها مستقیماً وارد شد و حکم جهاد علیه آن ها صادر کرد و حتی پسرش را به جبهه فرستاد، در مرحله بعد که مطالبه استقلال بود، مشارکت نکرد. چون عراقی ها مطالبه داشتند، به ناچار ایشان را رها کردند و سراغ شیخ محمدتقی شیرازی رفتند. شیخ نیز برای احترام به مرجعیت سیدکاظم یزدی، صلاح ندید در نجف بماند و رو در روی مرجعیت او باشد، لذا به کربلا رفت و کسانی که می خواستند به محوریت ایشان مبارزه با انگلستان را انجام دهند، به کربلا منتقل شدند؛ این گونه بود که محوریت مبارزه از نجف به کربلا منتقل شد.

بعد از این دوران، عهد مرجعیت«شیخ الشریعه اصفهانی» و بعد از ایشان«سیدابوالحسن اصفهانی» بود و سپس مرجعیت«حاج آقا حسین قمی» شروع شد.

حاج آقا حسین در زمان مرجعیت«سیدابوالحسن اصفهانی در مشهد بود و برای مشکل کشف حجابی که رضاخان به صورت دیکتاتوری دستور داده بود، از مشهد به تهران رفت تا شاید بتواند با رضاخان مذاکره کند. رضاخان اعتنا نکرد و بعداً کسی به نام«باتمان قلیچ» را از طرف خودش برای مقابله با حاج آقا حسین فرستاد که این دفعه ایشان فرستاده رضاخان را نپذیرفت. متقابلًا از طرف رضاخان، دستور تبعید ایشان به عراق صادر شد و ایشان را به مرز بردند و خودش متوجه کربلا شد. چون دوران مرجعیت سیدابوالحسن در نجف بود و نمی خواست مزاحم مرجعیت ایشان شود، در کربلا ماند. چیزی نگذشت که سیدابوالحسن از دنیا رفت و به طور موقت مرجعیت به حاج آقا حسین در کربلا منتقل شد، ولی ایشان نیز چند سالی بیش تر زنده نبودند و جنازه اش را طبق وصیت خودش به نجف منتقل کردند. بنابراین در یک فترت دوسه ساله ای در فاصله بین مرجعیت مرحوم سیدابوالحسن اصفهانی و مراجع بعد از ایشان، حوزه کربلا کمی پا گرفت که بعد نیز دوباره از بین رفت. احیای حوزه کربلا در این مدت به دنباله مرجعیت مرحوم شیخ محمدتقی شیرازی بود.

«میرزامهدی شیرازی»، پدر سیدمهدی و سیدصادق شیرازی با این که قبلًا نجف بودند، از این شهر به کربلا منتقل شدند و عالم بارز آن جا گردیدند. البته این طور نبود که علمای راجحی بر ایشان در کربلا وجود نداشته باشند؛ مثلًا افرادی هم چون«شیخ یوسف خراسانی» و«شیخ محمدرضا جرقوبه ای اصفهانی» صاحب دو جلد رد داروین که نماز جمعه را واجب عینی می دانست و در کربلا اقامه می کرد- حضور داشتند، ولی درعین حال، این افراد که از دنیا رفتند، میرزا مهدی عالم بارز کربلا شد. بعد از او، سیدمحمد شیرازی با تصریح به عدم لزوم تقلید از اعلم، مدعی مرجعیت در مقابل مراجع نجف شد و سعی کرد که حوزه کربلا را احیا کند ولی سعی او به جایی نرسید و تنها در محدوده حوزه ادبیاتی مجالی داشت.

انگیزه روآوری به تاریخ

لابه لای اخبار و احادیثی که در محافل دینی و علمی مانند حوزه های علمی و مخصوصاً ایام وعظ و ارشاد و عزاداری عنوان می شود، اخبار تاریخی نیز مطرح می گردد؛ ما هم طبعاً در مجالس و محافل دهه محرم در نجف اشرف، بخشی به همراه مرحوم ابوی و بخشی نیز خودمان مستقلًا شرکت می کردیم.«42» در این مجالس، روش های مختلف منبر را از منبری ها دریافت می کردیم و طبعاً این موضوع به ذهنمان می آمد که بین ما و این وقایع که فاصله زیادی است، چه کسانی حاضر و ناظر بوده اند؟ در مسیر حرکت امام حسین(ع) در کربلا و کوفه چه گذشت؟ حوادث شام و بعد از شام تا مدینه چگونه بود؟ چه کسانی در این منازل بوده اند که برای بعدی ها نقل کرده اند و در این فاصله هزار سال به ما رسیده است؟

این وضعیت ادامه داشت تا این که شهید مدنی در مسجد شیخ انصاری در ماه رمضان، هر دو شب را به یک معصوم اختصاص می داد. وقتی به امام حسین(ع) رسید، درباره محرف بودن مقتل هایی که به نام مقتل ابومخنف در بازار است، صحبت کرد. بعد از منبر من که تازه معمم شده بودم، از ایشان پرسیدم:«این مطلب را از کجا نقل کردید؟» ایشان گفتند:«در مقدمه نفس المهموم محدث قمی آمده است.» به کتابخانه مرحوم بروجردی در نجف رفتم و این مطلب را یادداشت کردم و همین طور ادامه دادم تا بیست سالی طول کشید و کتاب وقعه الطف به دست آمد.

مقتل ابومخنف یکی از مقاتلی بود که در عراق بیش تر رواج داشت و به روش عربی در مهمان خانه هایشان می خواندند. مشعشعیان که از سادات حسنی بودند، به مرکزیت شهر شادگان یا به قول خودشان فلاحیه، دولت تشکیل دادند و مؤسس آن،«سیدفلاح مشعشعی»، شاگرد شیخ فهد حلی از علمای شیعه در کربلا نویسنده کتاب معروف المهذب البارئ بود. خود سیدفلاح یا بعضی از فرزندانش، بدشان نمی آمد که در مورد آن ها ادعای مهدویت شود تا این که دولت صفوی ظهور کرد و به جنوب ایران رفت و این دولت را از بین برد، ولی بعد به عللی ترجیح داد که اعضای باقی مانده آن دولت را با کمی تطهیر و تزکیه و توبه بر حاکمیت آن جا باقی بگذارد.

این گروه، مقتل ابی مخنف را به دست آورده بودند و به صورت دست نویس، آن هم به دست عوام نه به دست علما، نسخه برداری می کردند. لذا هر چه به ذهنشان درست می رسید، به آن اضافه می کردند؛ زیرا روضه ها غالباً جنبه تکراری می یافت و جنبه حزن آوری آن کم تر می شد. علاوه بر این، گرایش های آن زمان نیز اخباری گرایانه بود و در پذیرش روایات تسامح داشتند. بعضی از اهل علم نیز به آن صورت شبه فلسفی می دادند و می گفتند که هر کذبی حرام نیست و آن خلاف واقعی حرام است که قبیح و مضر باشد؛ بنابراین اگر سخن خلاف واقعی مضر نباشد بلکه به نفع باشد و عده ای از مردم را به یاد خدا و اهل بیت(ع) بیندازد و دل ها را خاشع سازد و دشمنی ها را نسبت به دشمنان اهل بیت(ع) زیاد کند، جایز است و ثواب نیز دارد. آن ها اعتقاد داشتند، اخباری که بر مجالس اهل بیت(ع) ثواب خاصی مترتب کرده، قید نکرده که در آن مجالس اخبار صادق گفته شود. این گونه بود که موارد محرف در مقتل ابی مخنف وارد شد. پس گرایش مجالس و محافل دینی، گرایش اولیه به تاریخ بود. تاریخ خمیرمایه مجالس شیعه عرب است و با کمک تاریخ می توان آن ها را جذب کرد وگرنه وعظ و ارشاد و تفسیر برایشان جاذبه ندارد.

بعد از این که تاریخ امام حسین(ع) را در کتاب وقعه الطف تمام کردم، تصمیم گرفتم تاریخ پیامبر(ص) از سر بگیرم که زمینه نگارش موسوعه فراهم شد.

رابطه نامطلوب با فلسفه

در نجف اشرف کتاب کشف المراد فی شرح تجرید الاعتقاد علامه حلی که شرح تجریدالاعتقاد خواجه نصیر است، از مقدمات فلسفی شمرده می شود. این کتاب از دروس حوزه هاست و جنبه کلامی اش بر جنبه های دیگر غلبه دارد. یک قسمت از آن طبیعیات است که جنبه منطقی و فلسفی دارد. بنده در زمینه فلسفه در این حد خوانده ام و بدین شکل نبود که به سراغ منظومه، اسفار و کتاب های فلسفی ابن سینا بروم. مخصوصاً در جریان بگوومگوی راجع به فلسفه در نجف بودم و فهمیدم این یک مسأله اختلافی است. در این وسط روشن شد که حجم زیادی از این فلسفه ها، ترجمه یونانی است و معلوم نبود چه مقدارش به درد می خورد.

برای ملموس شدن موضوع یک مثال می زنم. در مسأله مرجعیت، گاهی گفته می شد که فلان مجتهد عدد بیش تری از اهل خبره را دارد که به اجتهاد و اعلمیت او شهادت می دهند، ولی کسانی هستند که برای دیگری مشابه این شهادت می دهند، با فرق این که اگرچه عددشان کم تر است، کسانی هستند که برخلاف گروه اول که تنها مجتهد اول را دیده اند، نظریات هر دو مجتهد را بررسی کرده اند. این جریان بین آقای خویی و مرحوم امام اتفاق افتاده بود. کسانی که به اعلمیت آقای خویی شهادت می دادند، اغلب در بحث امام حاضر نشده بودند و کسانی که به اعلمیت امام شهادت می دادند، تعدادشان زیاد نبود ولی بحث آقای خویی را دیده بودند.

در فلسفه هم همین مسأله صادق است. کسانی که فلسفه قدیم را تحسین می کردند، از ابتدا به فلسفه مایل شده بودند و نمی شد به آن ها ذوجنبتین گفت؛ اما منتقدان فلسفه قدیم، ذوجنبیتین بودند؛ مانند علامه مجلسی که لابه لای بحار و بیاناتش، به مناسبت هایی، کراهت خود را به فلسفه نشان داده، در حالی که خود فلسفه خوانده اصفهان بود. هم چنین است حال بسیاری از دیگرانی که چنین وضعیتی دارند.

علاوه بر این که در این اواخر گرایش جدیدی به فلسفه از جمله کتاب فلسفتنا مرحوم سیدمحمدباقر صدر پیش آمده بود، طبعاً برای یک طلبه جوان در نجف، این مسأله مطرح می شد: بر فرض بخواهم فلسفه بخوانم، چه ضرورتی دارد که سراغ فلسفه کهنه و پوسیده بروم؟ چرا به سراغ فلسفه امثال آقای صدر نروم؟

بعد از آمدن به قم و بعد از پیروزی انقلاب که رادیو معارف تأسیس شد، درس های اساتید از این رادیو پخش می شد که ابتدا درس های فقه و کمی هم درس های اصول بود و بعد هم درس های فلسفه آیت الله شیخ محمد گیلانی و بحث های آقای جوادی آملی را گوش می دادم. بسیار سعی کردم خودم را با این بحث ها وفق دهم. هرچه بیش تر گوش می دادم نفرت بیش تری برایم حاصل می شد.

انگیزه نگارش کتاب موسوعه التاریخ الاسلامی

بر سر زبان ها بود که شیعیان تاریخ ندارند و اگر هم دارند، از تواریخ عامه مسلمان ها گرفته اند. علت واضح بود؛ شیعه در اقلیت بودند و اقلیت طبعاً جنبه دفاعی و کلامی- احتجاجی به خودش می گیرد. آن ها برای رسیدن به این مقصد که«الفضل ما شهدت به الاعداء»، تلاش می کردند برای بیان فضایل و مناقب اهل بیت(ع)، سراغ منابع تاریخ عامه مسلمانان بروند و این جهت را از آن ها وام بگیرند. این گونه بود که اولًا تاریخی که برای ائمه(ع) نوشته اند، به جای این که با محوریت آن ها باشد مانند آن چه در تاریخ عامه مسلمانان با محوریت خلفاست و جنبه تسلسل ترتیب تاریخی اش رعایت شده، به صورت تراجمی و شرح حال نویسی یا تذکره نویسی نوشته شده است؛ یعنی از هر معصومی از نقطه اول شروع زندگی اش تا انتهای شهادتش نوشته می شده است. این تواریخ تا عصر حاضر این طور بوده است. ثانیاً تقید علمی فنی به معنای دقیق تاریخی در کار نبود؛ یعنی تاریخ تراجمی، آمیخته با فضایل و مناقب عرضه می شد.

پس نیاز به تاریخی داشتیم که به تسلسل عمود تاریخی ملتزم باشد و محوریت ائمه(ع) بر اساس دوران امامتشان باشد و به هر خبری که رسیدیم، صرفاً به جهت داشتن جنبه فضایل و مناقبی آورده نشود، حتی اگر از زبان دشمن یا دیگر مسلمانان باشد مگر این که مصرح التاریخ و یا مستنبطالتاریخ باشد و فهمیده شود که در چه تاریخی رخ داده است. توجه به این نکته لازم است که اگر تاریخ فضایل و مناقب اهل بیت(ع) مشخص باشد، خودش یک نوع واقعه تاریخی است، به شرطی که یا مصرح التاریخ باشد یا مستنبط التاریخ.

نکته مهم دیگر این است که چرا چنین التزامی در نگارش سیره نبوی، نبوده که پا به پای نزول آیات باشد؟ به این جهت لازم است که برای رفتن به سوی ترتیب نزول، یک پایه برای آن انتخاب کنیم و من در این قسمت، بر ترتیب نزول کتاب التمهید علامه معرفت اعتماد کردم.«43» طبعاً به صورت ضمنی، اخبار اسباب نزول نیز به صورت مرتب به دست می آید؛ زیرا غالباً در اخبار اسباب نزول، تقدم و تأخر آیات و سوره ها رعایت نشده است و چون به ترتیب سور نزولی ملتزم شدیم، اسباب نزول را نیز در همان جا آوردیم. در این بخش، خبری رجحان دارد که تاریخی تر باشد؛ چون ممکن است برای یک آیه یا یک سوره، اخبار شأن نزول متعددی وجود داشته و جنبه تاریخی برخی از آن ها بیش تر باشد.

این کار، علاوه بر این که تاریخ ترتیب نزول قرآنی است، تاریخ تشریعی نیز هست. بسیاری از مردم خیال می کنند فلان حکم، هم زمان با نزول فلان آیه تشریع شده است؛ درحالی که ضمن این کار، مشخص شد که بسیاری از احکام آیات تشریعی، تأسیسی نیست، بلکه پیامبر(ص) قبلًا تشریع و تبیین فرموده و مسلمانان به آن عمل کرده اند و بعداً آیه ای به تناسب آن حکم یا به مناسبت دیگری نازل شده است. برای مثال، آیات اوایل سوره مائده در مورد وضو است. سوره مائده آخرین سوره ای است که بر پیامبر اکرم(ص) در عصرگاه روز عرفه در عرفات در حجه الوداع نازل شد. این به آن معنا نیست که تا قبل از این مسلمانان وضو نمی گرفتند. وضو بوده ولی به تشریع پیامبر(ص) بوده؛ نه به تشریع قرآن کریم.

امتیاز دیگر کتاب، این است که چون می خواهیم در مقابل شبهه تاریخ نداشتن شیعه، کتاب بنویسیم، باید تا حد امکان، تاریخ ناظر به منابع شیعی باشد. ممکن است خود منبع، کتاب تاریخی نباشد و مثلًا کتاب حدیثی باشد، ولی قطعه ای از این روایت جنبه تاریخی سیره ای دارد و ما آن را برای تکمیل تاریخ گزینش می کنیم. البته ممکن است در جاهایی اخبار تاریخی شیعه ناقص باشد که در این صورت، تفصیلاتش را از کتب عامه مسلمانان کامل می کنیم؛ آن هم با توجه به این که منابع تاریخ شیعی از اقدم باشد و به یکی دو منبع اکتفا شود؛ نه این که حالت تکاثری پیدا کند، مانند آن چیزی که در نوشته های برخی معاصران پیش آمده و در یک مطلب نیم صفحه، پر از منابع آن هم بدون ترتیب است. این حالت تکاثر در منابع، ناشی از حالت احتجاجی کلامی است؛ یعنی حالت تدافعی باعث شده که نویسنده دنبال منابع تقویتی بگردد که ازنظر علمی، فنی نیست.

کتاب هایی که درباره فضایل و مناقب است، باید باید جنبه تاریخی داشته باشد؛ یعنی یک حادثه در متن تاریخ باشد؛ مثلًا نقل می کنند میثم تمار با آن تفویضی که امام علی(ع) به او کرد، مرده ای را زنده کرد و با او سخن گفت. تاریخ این مطلب مشخص نیست. اگر به صرف این که میثم چنین کاری کرده است بخواهیم مطلب را منتقل کنیم، خلط کردن مناقب و تاریخ است که عذری ندارد.

تأثیر متقابل علوم حوزوی با مطالعات تاریخی

گاهی مسأله ای پیش می آید که احساس می کنم اطلاعات تاریخی به بیان بیش تر کمک می کند؛ ولو بیان موضوع حکمی فقهی در اسلام؛ مثلًا از نظر تاریخی، مطمئنم که اصل شطرنج شش رنگ و به تناسب سر شش حیوان بوده است. نقل است که«بیدبای» فیلسوف هندی، برای ولیعهد پادشاه هندوستان آن زمان، قصه های کلیله و دمنه را درست کرده بود و برایش می گفت تا حکمت را بر زبان حیوانات دریافت کند؛ ولی چون جنبه مطالعاتی و بی تحرکی داشت، ولی عهد خسته شد و با شکایت از این موضوع، درخواست نوعی سرگرمی کرد. لذا«بیدبا» بازی شش رنگ را اختراع کرد که در واقع بازی نظامی و متناسب با روحیات پادشاهان بود. این هم نظیر کلیله و دمنه، در لباس سرهای حیوانات بود و چون شش نوع حیوان بودند، از نوع در فارسی تعبیر به رنگ شد و به«شش رنگ» مشهور گردید. این بازی بعداً به دست سربازان خراسانی ابومسلم و سیاه جامگان وارد کاخ های شاهان عباسی شد. لذا سند روشنی بر این مطلب ندیده ام که شطرنج قبل از این زمان وارد زندگی عرب ها شده باشد؛ در نتیجه، روایاتی که در زمینه شطرنج وارد شده، در صورتی پذیرفته می شود که مربوط به زمان عباسیان باشد، مگر این که سند قوی و معتبری داشته باشد که امام معصومی به نقل از معصوم سابق دیگری بفرماید که این هم باید دیده شود که آن معصوم حالت پیش بینی آینده را داشته یا نه؟ در این صورت باید بررسی کرد که آیا مخاطبانش افرادی هستند که اصلًا بفهمند شطرنج چیست؟

در مثال دیگری خبر مرسل مرفوع بی سندی وجود دارد که کهن ترین سندش مناقب ابن شهرآشوب(م 585 ق) است. او می نویسند:«امام علی(ع) با اصحاب نشسته بودند و صحبت فصاحت و بلاغت شد و این که چه کسی می تواند از نقطه یا الف در خطبه اش استفاده نکند؟» اصل این مطلب، خلاف مسلمات تاریخ است؛ گرچه بعضی ادعا کرده و مقاله هایی در اثبات خطبه هایی این چنینی نوشته اند. واقعیت این است که نقطه به دو معنا به کار می رفته است: یکی به معنای حرکات(فتحه، کسره و ضمه) و دیگری به معنای تمییز

حروف متشابه(مانند ب، ت، ث). نقطه ای که بیش تر محل کلام است، دومی است ولی از نظر تاریخی نقطه حرکات، سی سال پیش از نقطه تمییز مشترکات آمده است. حدود پنج سال بعد از شهادت امام علی(ع) نقطه های حرکات توسط ابوالاسود دوئلی و دو شاگردش گذاشته شد. در این زمان بود که تازه، مردم معنای نقطه را فهمیده بودند؛ بنابراین در زمان امام علی(ع) اصلًا نقطه را نمی دانستند تا چه رسد به این که خطبه بدون نقطه را بدانند. با این تتبع، چنین ادعایی واضح البطلان می شود؛ هرچند بر اساس این خبر، اشعار زیادی نیز گفته شده است.

هم چنین وجود ام کلثوم هنگام شهادت امام علی(ع) و رفتن امام به خانه او، یکی دیگر از مثال های این قسمت است. اصل وجود این بانو در آن زمان باطل است؛ زیرا این بانو در عهد خلیفه سوم در حدود سال سی هجری، دیواری بر سر او فرود آمد و فوت کرد و در بقیع دفن شد. این در منابع معتبر ما آمده است. تاریخ گویاست و خیلی جاها، موجب تقویت یا تنقیح بسیاری از گزارش ها می شود.

در مورد تأثیر علوم حوزوی بر علم تاریخ نیز به علم ادبیات می توان اشاره کرد. اثر ادبیات این است که عبارت را می توان درست خواند. متأسفانه عده ای از آقایان که ادبیاتشان کامل و قوی نیست. بسیاری از عبارات را اشتباه معنا می کنند و آثاری بر آن مترتب می کنند که درست نیست؛ مثلًا هفته گذشته یکی از اساتید محترم، سؤالاتی در زمینه های تاریخی داشت که معلوم شد روی تلقی اشتباه از روی عبارت عربی چنین شبهه ای پیش آمده است که برطرف شد.

در مورد تأثیر علوم معانی و بیان و بدیع در استنباط تاریخی باید گفت که ممکن است عبارت به صورت شعر باشد و برای شناخت وزن، قافیه، تناسب و شاهد آوردن، لازم است کسی بر این جنبه مسلط باشد. برای مثال، مشهور است امام رضا(ع) در ورود به نیشابور با استقبال مردم آن شهر روبه رو شدند و فلان تعداد از ایشان حدیث نقل کردند. اگر دقت لغوی شود، معلوم می گردد که کلمه«دخل» و«رحل» با هم اشتباه گرفته شده است؛ یعنی خبر«حین رحل من نیشابور» درست بوده، اما چون بسیاری از خطوط، نقطه نداشته«دخل فی نیشابور» خوانده شده است. اگر این عبارت در کار نبود، تقریباً مسلم بود که در وقت خروج امام از نیشابور بوده است. این جا قراین کافی وجود دارد که مأمون، درصدد نبوده که وقت ورود امام رضا(ع) به جایی، بخواهد اهل آن جا خبردار شوند. او اکیداً توصیه کرده بود که راه انتقال ایشان از مدینه بر طریق کوفه و قم نباشد که با شیعیان بیش تری برخورد کنند، بلکه از راه بصره باشد که دور از مناطق شیعی است. نقل می کنند امام ده روز در نیشابور ماندند و در این مدت، خبر آمدن ایشان در میان اهل حدیث نیشابور منتشر گردید و وقت خروج، بیرون از اختیار مأموران، خبر منتشر شد و مردم حدیث را دریافت کردند.

تأثیر علم رجال بر تاریخ

نهایت تأثیر رجال این است که برای شناخت افراد وسایط اخبار، به کتب تراجم و رجال مراجعه شود ولی میان رجال وسایط اخبار تاریخی با رجال وسایط اخبار فقهی فاصله زیادی است. در اخبار فقهی، رجال شیعه هستند، ولی در اخبار تاریخی آن چه مربوط به صدر اسلام و تا حوادث کربلاست، با رجال شیعه ارتباط ندارد.

در جاهایی که شیعه واسطه خبر است، رجال شیعه تأثیر دارد؛ مثلًا یکی از وسایط اخبار ابومخنف، شخصی به نام«عبدالله بن شریک عامری» از خواص اصحاب امام سجاد(ع) است که مرکزی ترین خبر معتبر شب عاشورا از امام سجاد(ع) از طریق او نقل شده است؛ اما در غیر این موارد که واسطه خبر شیعه نیست، باید به رجال عوام مراجعه شود. در اخبار ائمه بعد از امام حسین(ع) کم کم پای راویان شیعه به میان می آید و از رجال شیعه استفاده می گردد ولی قبل از این تاریخ، باید به رجال عوام رجوع کرد.

نکته مهم دیگر این که به همان روش دقیق فقهی خصوصاً به روش متأخران نمی توان کار کرد. قدما دنبال وثوق صدور بودند نه وثوق روات. ولی در روش متأخران اگر لابه لای سند یک یا چند نفر، برخی روات مبهم بودند، نتیجه تابع اخس مقدمات می شد و به آن خبر اعتماد فقاهتی نمی کردند؛ ولی قبل از آن بیش تر اعتماد می کردند.

اخباری ها بیش تر به وثوق صدوری گرایش دارند. این مسأله دو شرط دارد: یکی این که کتاب شناخته شده و از عالم توثیق شده باشد، مانند کتب اربعه؛ شرط دوم این که خبر در میان این طبقه مورد شناسایی و عمل بوده و به آن استناد می کرده اند و بنا به قاعده ای که عمل طایفه و علمای آن علامت استفهام خلل سندی را جبران می کند، می گوییم با توجه به این که آن ها به زمان معصوم نزدیک تر بودند، لابد قراین دیگری مقابل این ضعف بوده که به آن استناد کرده اند مگر این که در دیانت و علمیت آن ها شک کنیم.

این حالت ممکن است هنگام قضاوت نیز رخ دهد؛ به این صورت که ممکن است قراین صددرصدی برای اثبات جرم پیدا شود و یا پیدا نشود، اما قرائن صدق یا کذب به حدی تراکم یابد که برای قاضی اطمینان حاصل شود؛ هرچند علم قطعی صددرصدی نباشد. در تاریخ نیز در درجه اول باید دید این قراین مطابق با قرآن کریم است یا مخالف یا نه مخالف و نه مطابق؟ اگر مخالف باشد، رأساً کنار گذاشته می شود و اگر اشارات تأییدی داشته باشد، به آن توجه می شود.

این روش در تفسیر المیزان علامه طباطبایی نیز رخ داده است. در تفسیر نیز اگر بخواهیم به همان ملاک هایی موجود در فقه عمل کنیم، باید تمام روایات فقهی را کنار بگذاریم؛ زیرا این ها اخباری نیستند که زیر دقت فقهی بخواهند پذیرفتنی باشند. این نوع دقت ها در احکام حلال و حرام خداست ولی در اخبار تفسیری و تاریخی، لازم نیست به این موارد پرداخته شود بلکه باید دنبال اعتماد عقلایی باشیم که عقلا به این موارد اعتماد پیدا می کنند یا نه؟

آیا تاریخ از لوازم اجتهاد است؟

تاریخ جزو لوازم نیست، ولی مجتهدی که باید الگوی شیعیان باشد، هر چه اطلاعاتش در این زمینه کامل تر باشد، از زلل و خلل دورتر می شود؛ مثلًا شهید صدر در یکی از بیانیه هایش خطاب به اهل سنت نوشت:«ای فرزندان من از اهل سنت در عراق!. .. امیرالمؤمنین(ع) برای رعایت مصلحت علیای در اسلام، حاضر شد بعد از پیامبر(ص) به صورت یک سرباز گوش به فرمان، زیر پرچم خلفا شرکت کند.» درصورتی که چنین مطلبی صحت ندارد. دستگاه خلافت حاضر نبود حتی اجازه بدهد که امام از مدینه بیرون برود تا منشأ آثاری خلاف حکومت شود و اگر فرضاً هم حاضر بودند چنین استفاده ای از ایشان کنند، امام حاضر نبودند چنین کاری کنند یا حداقل دلیل بیرونی بر این مسأله نداریم.

بنابراین استفاده از تاریخ، خالی از فایده نیست، ولی به این نکته بستگی دارد این مطالب برای مجتهد در حد افاده اطمینان و علم ولو عرفی می رسد یا نه؟ والا اگر به حد علم نرسد، نمی تواند ترتیب اثر دهد و در این حالت مشمول ادله حجیت ظن می شود. این تابع مبانی اجتهادی مجتهدی است که طرف دار انسداد باب علم است که آیا به حجیت مطلق ظن قائل شده یا نه؟ آیا در این جا بر این مقدار شخصاً برای او مظنه ای تشکیل شده یا نه؟ لذا نمی توان کلی حکم کرد.

در مسأله کراهت لباس سیاه، حکم کراهت، الزامی نیست و لذا فقیه خودش را ملزم به این نمی بیند حتماً به علم برسد و غالباً خیلی وقت ها در این جا به یکی از این دو قاعده عمل می شود: اگر از قدمای اصحاب باشد، قاعده«تسامح در ادله سنن» را قبول دارد و استفاده کراهت را مانعی نمی بیند؛ و یا قاعده تسامح در ادله سنن را قبول ندارد و لذا در کنار آن قاعده ای به نام«رجاء مطلوبیت» است که بر اساس آن مانعی ندارد سیاه را در عزاداری ائمه(ع) به عنوان مستحب یعنی تعظیم شعائر بگیرند که نمادی از محزونیت با استناد به«یحزنون بحزننا» است و متقابلًا در غیر ایام شهادت، عمل کراهتی باشد.

یا مثلًا در بحث حلیت متعه، این موارد مؤثر نیست، مگر در مقام احتجاج در برابر عامه. حکم شرعی، تابع این است که آیا دلایل کافی برای حلیت هست یا نه؟ اگر دلایل حلیت به مقدار کافی باشد، چه متعلق به سال هفتم و چه متعلق به سال اول هجری باشد، حکم به حلیت می شود. از این شواهد تنها به عنوان مؤیدات استفاده می شود و موجب حصول علم در حد فتوا نمی گردد.

رابطه علم کلام و تاریخ، موضوعی است که اخیراً بیش تر شرق شناسان و کسانی که به مطالعات آن ها نزدیک ترند، مطرح می سازند.«44» در بسیاری مواقع، تنها خیال تعارض کلام و تاریخ است و در آن حد تعارضی نیست که در باب تعارض ادله در اصول بحث می شود. این طور نیست که هر چیزی با هر چیزی نخواند و هماهنگی نداشته باشد نامش را تعارض گذاشت. این جا ابتدا به این نکته توجه می شود که آیا اخبار تاریخی از قبیل اخبار صحیح السند و روایات فقهی است یا این که در آن حد نیست و بر تجمیع قرائن مبتنی است که در صورت وجود قرینه از آن استفاده شود؟

باید کلام را نیز بررسی کرد که در چه رتبه ای است؟ مگر تمام مسائل کلامی، جزو ضروریات دین و مذهب شمرده می شوند؟ رتبه ای به عنوان ضروریات مذهب دارد، ولی قطعاً همه کلام در این رتبه نیست، بلکه جزو اتفاقی ات است که غالب علمای مذهب بر آن اجماع دارند. بعد از این مرحله، مسائل اختلافی عقیدتی و کلامی پیش می آید که اگر اختلافی در این زمینه با گزارش های تاریخی وجود داشت، نباید به تعارض تعبیر کرد؛ بلکه با گوشه ای از مسائل در تعارض است. پس به توازن دو طرف قضیه بستگی دارد.

در این زمینه، به بحث تعادل و تراجیح اصول فقه وارد می شویم که کدام مورد قوی تر و برتر است. اگر به این مسائل توجه کنیم، مسأله را از آن شدت و حدتی که این قدر به آن پرداخته می شود، کم می کند. اگر آن مسأله کلامی یا عقیدتی«45» جزو ضروریات یا اتفاقی ات یا اجماعی ات یا مسلمات عقیدتی باشد، تاریخ نمی تواند معارضه ای با آن داشته باشد؛ زیرا تاریخ به این سطح نمی رسد. نهایت تاریخ، مظنونات است و غالباً مرجحات در تعارض بین عقیده و تاریخ غالباً با طرف کلامی عقیدتی می شود؛ زیرا طرف تاریخی غالباً با ظنیات همراه می گردد، نه در محدوده ضروریات و قطعیات.

داشتن روش تاریخی مشخص و دیدگاه تاریخی خاص

اگر کسی بخواهد موضوعاً وارد روش تاریخی بنده شود و کار مرا با دیگری مقایسه کند، در روند کار ممکن است به تدریج، روشی قابل انتزاع باشد. آقای سیدمنذر حکیم که به مطالعه آثار من و آثار دیگران نزدیک تر است، می تواند در این زمینه نظر دهد. هم چنین افرادی مانند آقای دکتر نعمت الله صفری فروشانی که کتاب های شیعه و کتاب های روایتی با گرایش تاریخی را ارزیابی کرده اند می توانند نکاتی را در مورد روش و منش کتاب من بیان نمایند.

هم چنین در هر موضوعی یک نظری برای من حاصل شده است. برای مثال، عده ای معتقدند حضرت زینب(س) از ام کلثوم بزرگ تر بوده و در زمان شهادت امام علی(ع) حیات داشته اند که در مباحث گذشته ذکر شد. مورد دیگر این که ب اعتقاد آقای سیدجعفر مرتضی، حضرت خدیجه(س) شوهران قبلی نداشته و باکره بوده است؛ بنابراین زینب و ام کلثوم دختران پیامبر(ص) و حتی دختران حضرت خدیجه(س) از شوهران سابق نبوده اند. بلکه دختران«هاله» خواهر حضرت خدیجه(س) بوده اند و چون هاله ثروتمند نبود و در مکه قحطی پیش آمده بود، حضرت خدیجه(س) سرپرستی این ها را بر عهده گرفتند و همراه خود به خانه پیامبر(ص) آوردند. او می خواهد چنین نتیجه بگیرد که همسری دو دختر پیامبر(ص) برای عثمان، سالبه به انتفاء موضوع است و عثمان اصلًا داماد حضرت نبوده است.

به نظر من، اصل بر بطلان و فساد نیست، بلکه بر صحت مشهورات است تا این که دلیل قطعی و هم مرز با علم حاصل شود. منابع اولیه روایتی ما که سیدجعفر مرتضی به آن ها عنایت داشته، در اولویت توجه او نبوده و به ذوق و سلیقه خود بیش تر اهمیت داده است؛ مثلًا در کتاب بصائرالدرجات محمد بن حسن بن فرخ صفار قمی(م 279 ق) حتی قبل از شیخ کلینی و در کتاب قرب الاسناد عبدالله حمیری از اصحاب امامین عسکریین(ع) و در کتاب های شیخ صدوق ازجمله خصال، این دو دختر را جزو فرزندان پیامبر اکرم(ص) از حضرت خدیجه می دانند.

یکی از مهم ترین انگیزه هایم برای نوشتن کتاب درباره تاریخ اسلام، این بود که دیدم تنها کتاب حوزوی شیعی که در زمینه تاریخ نوشته شده، همین کتاب آقای سیدجعفر مرتضی است که چنین خلل هایی دارد و لازم بود کسی که ذوق و سلیقه تاریخی اش بیش تر از تمایلات فضایلی- مناقبی است، در این زمینه تحقیق کند تا خوانندگان یک طرفه به قاضی نرفته باشند.

دوباره به مسأله حضرت زینب(س) و ام کلثوم(س) اشاره می کنم. در کتب معتبر آمده که حضرت ام کلثوم(س) از حضرت زینب(س) بزرگ تر بوده است. قراین صدقش نیز این است که ام کلثوم قبل از حضرت زینب(س) فوت کرده و وجه نام گذاری اش این بوده که ام کلثوم خواهر حضرت زهرا(س) قبلًا به دست عثمان کشته شده و حضرت برای جاویدان کردن نام خواهر شهیدش، نام دخترشان را ام کلثوم گذاشتند که یک سال و اندی بعد به دنیا آمد.

با استناد به قرآن، حدیث و کلام، نام گذاری ها از شئون احترام مادر در عادات جاهلی برای خانواده های محتشمان بوده است. قرآن از قول مادر حضرت مریم(س) می گوید:(و انی سمیتها مریم)؛ نه این که پدرش او را مریم نامیده باشد. در حدیث نیز از قول امام علی(ع) آمده است:«انا الذی سمتنی امی حیدر». البته پدر حق وتو داشته؛ یعنی ابتدا فاطمه بنت اسد فرزندش را به نام پدر خودش«اسد» نامید. اسد شصت اسم دارد و یکی از آن ها حیدر است. غالباً این طور بود که زن برای ولادت در خانه شوهر نمی ماند و به خانه مادرش می رفت و تا ایام نفاس عرفی که چهل روز بود، در آن جا از او پرستاری می شد و بعد به خانه شوهر باز می گشت. و در آن چهل روز، عرب استنکاف داشت که نزد زن تازه زا برود. لذا بچه در این چهل روز احتیاج به نام داشت و خود مادر نامی بر او می گذاشت. سپس ابقا و نفی در دست شوهر بود لذا ابوطالب نقض کرد و نامش را علی گذاشت. امام حسین(ع) نیز در جایی می فرماید:«ما اخطات امکان سمتک حرا». این جا نیز به نام گذاری توسط پدر اشاره ای نشده است.

بنابراین با توجه به این چهار متن تاریخی معتبر، نتیجه ای که گفتم خیلی طبیعی حاصل می شود. این، جواب شبهه کلامی معروفی است که چرا فرزندان امامان را به نام های خلفا می بینیم؟ پاسخش این است که ابتدا باید این افراد ثابت کرد که نام گذاری بر عهده پدران بوده است؛ نه طبق آن سنت عربی. در مرحله بالاتر، اثبات می کند ائمه در این جریان دستشان باز بوده و می توانستند مخالفت کنند و شرایط تقیه نبوده است تا خلاف آن را انجام ندهند. همین موجب می شد که این نام ها باقی بماند.

اشتباه نسبتاً فراگیری در مورد روز ولادت حضرت رضا(ع) وجود دارد که به مرجحات مؤید نامشهور توجهی نشده است. اولین کتابی که این تاریخ را ذکر کرده، اعلام الوری نوشته شیخ طبرسی است که بدون ذکر مستندش یازدهم ذی القعده آورده، درحالی که در مستندات قبل از آن، یازدهم ربیع الاول آمده است.

علت این مسأله روشن نیست، ولی به طور ضمنی می رساند که این تواریخی که در میان شیعیان ایران شهرت یافته و به شیعیان جاهای دیگر منتقل شده، بیش تر تابع اعلام الوری است؛ با وجود این که این کتاب سیصد سال بعد از ارشاد شیخ مفید نوشته شده و هیچ رجحان ارزشی نسبت به این کتاب ندارد. ظاهراً به این دلیل که ارشاد، برخی مقاطع تاریخ ائمه(ع) را نیاورده، لذا مرحوم طبرسی بعد از فراغت از تفسیر، به ذهنش رسیده تاریخی با استفاده از خمیرمایه ارشاد و پرکردن خلأهایی که به نظرش رسیده بنویسد. برای مثال، از سیره نبوی در ارشاد عمدتاً آن قسمتی آمده که می خواسته زندگانی و نقش امام علی(ع) را بررسی کند. مرحوم طبرسی در بیهق بوده و گویا بر کتاب دلائل النبوه بیهقی آگاهی یافته و به نظرش رسیده که اگر کسی این اشکال را مطرح کند که چرا کتاب زندگانی معصومان از امام علی(ع) شروع می شود و بخشی به نام سیره نبوی ندارد، در کتاب اعلام الوری اشکال را برطرف می کند.

هم چنین بخشی را برای حضرت زهرا(س) قرار داده که در ارشاد نیامده است. نیز آخر کتاب راجع به امام زمان(عج) است که به نظرش رسیده شیخ مفید عنایت خاصی به این قسمت نداشته و موضوع را بیش تر باید بررسی کند. در هر صورت این مصداق را در نظر می آورد که«چون که صد آید نود هم پیش ماست» از این جهت مردم به این کتاب بیش تر از ارشاد توجه کرده اند.

درباره ولادت امام رضا(ع) آن چه از نظر منابع قبلی بیش تر تائید می گردد، سال 153 هجری یعنی پنج سال بعد از شهادت امام صادق(ع) بوده و مستندش عیون اخبار الرضا(ع) شیخ صدوق و کتاب تاریخ اهل البیت نصر بن علی جهضمی است؛ نه همان سال شهادت امام صادق(ع)(148 ق) که شهرت بیش تری یافته است.

مسأله دیگر این که رنگ سبز را به اهل بیت(ع) و خصوصاً امام رضا(ع) نسبت داده اند. مأمون فقط به مدت دو سال به پیشنهاد فضل بن سهل، علامت سیاه را به نام حضرت رضا(ع) کنار زد. مرحوم شهید مطهری اعتقاد داشته که چون فضل، قبلًا زرتشتی بوده و رنگ سبز نزد زرتشتیان ویژگی خاصی داشته است، شاید به خاطر کشش قبلی اش به مأمون، پیشنهاد کرده و او نیز پذیرفته و عمل کرده و بعد که حضرت رضا(ع) را شهید کرد، از رنگ سبز به رنگ سیاه برگشت.

رنگ سبز در میان اهل بیت(ع) جایگاهی نداشته است. مثلًا عمامه پیامبر(ص) و اهل بیت(ع) به رنگ سیاه و پرچم های پیامبر(ص) سفید بود و گاهی اوقات، پارچه سیاهی گیر می آوردند و پرچم، سیاه می شد. خلفا و بنی امیه نیز همین روش پرچم سفید را ادامه دادند. یکی از مرجحات رنگ سیاه در قیام سیاه جامگان خراسانی در تمرد علیه بنی امیه، همین بود که سیاه نقطه مقابل سفید بود.

ارجحیت شیخ مفید در برابر طبری شیخ مفید سهم بیش تری در منابع تاریخی شیعی به سبب کتاب های ارشاد و الجمل و النصره دارد. او بر تاریخ نگاران مشهور که غالباً غیرشیعی هستند اعتماد کرده و چنین تعبیر می کند که عامه تاریخ نگاران نوشته اند. گاهی هم آشکارا می گوید که این ها به تشیع متهم نیستند، بلکه به مخالفت و ضدیت با تشیع متهم هستند؛ یعنی به جنبه اقراری و اعترافی آن ها توجه دارد. گاهی هم دقیقاً سند و طریق خاص را ذکر می کند و این طور نیست که همیشه مرسلات باشد و طرف مسندهای نداشته باشد؛ هرچند همیشه ملتزم نیست تا در هر قطعه تاریخی اسناد را بیاورد. به این دلیل شیخ مفید در مقایسه با طبری، در درجه اول اعتبار است ولو از تاریخ نگاران غیرشیعه نقل کند؛ زیرا کتاب شیخ معتبر است و عنوان التزامی بر آن بار می شود. البته اگر جایی دلیلی بر خلافش باشد، یعنی نه تنها قراین صدقی بر آن نباشد، بلکه قراین کذب بر خلافش باشد، بر اساس قراین عمل می شود.

آثار ورود شرق شناسان به تاریخ

نخستین کسی که از آثار تاریخی شرق شناسان استفاده کرد و حلقه وصل میان آنان و مسلمانان شد، دکتر احمد امین مصری یکی از شیوخ الازهر بود. در زمان ورود انگلستان به مصر، نماینده بریتانیا که همسرش بی حجاب بود، اسطبلی داشتند که اسب ها و سگ هایشان را در آن نگه می داشتند. او در روزنامه های آن وقت مصر تقاضای استخدام کارگری را منتشر کرد که بتواند حیوانات را نگه داری و تیمارداری کند. شیخ احمد نیز به این دلیل که درصدد بود زبان انگلیسی یاد بگیرد، به نظرش رسید که برای این کار اعلام آمادگی کند تا معاشرت بیش تری با آن ها از جهت تقویت زبان داشته باشد. وقتی انگلیسی ها شناسایی کردند که او شیخ ازهری است، تعجب کردند و علت را پرسیدند و چون از منظور شیخ آگاه شدند، موافقت کردند.

وی به تدریج بر کتاب هایی که به زبان انگلیسی نوشته شده بود، احاطه یافت. بعدها مجله پر تیراژ العربی«46» در کویت، افشا کرد که دکتر احمد امین، بسیاری از کتاب ها را ضمن کتاب های تاریخی خودش به نام های فجر الاسلام، زهر الاسلام و ظهر الاسلام گنجانده و امانت داری را رعایت نکرده است.

این شرق شناسان دریچه ای به روی جهان اسلام و جهان عرب باز کردند و کتاب هایشان به تدریج منتشر شد. جنبه تحلیلی نوشته های شرق شناسان از محاسن به شمار می آید. آن ها طوری وانمود کردند که پیش قر اول در این جهت هستند؛ درصورتی که پیشینه نوشته های تاریخی- تحلیلی ابن خلدون از آن ها بیش تر بود. همان طور که غربی ها بسیاری از مطالب را که دریافت کردند، در آن نسبت به دیگران پیش کسوت شدند و سهمی در توسعه موضوع داشتند، در این جا نیز همین اتفاق افتاد. گفتنی است به تحلیل های آنان نمی توان اعتماد کرد؛ زیرا مکاتب شرق شناسی، بین مکتب کلیسا و تبشیر مسیحیت و بین حرکات استعماری فعالیت می کردند. کلیسا دنبال این است که مبشرانی آشنا با جهان اسلام و جهان عرب با هدف نفوذ در اسلام تربیت کند و دولت هایشان درصدد هستند تا در سیستم حکومت آن ها نفوذ کنند. به هرحال هر دو گروه کسانی را می خواستند که با این جهان آشنا شوند. بنابراین وقتی اصل فلسفه وجودی شان این باشد، بسیاری از نوشته هایشان دارای علامت سؤال می شود آنان غالباً درصددند هر جا بتوانند، در دل جوانان ایجاد شبهه کنند و آن ها را به اسلام دلسرد و بی عقیده سازند.

در اثر نوشته های شرق شناسان، به قدری نوشته های تحلیلی رشد یافت که بین پژوهش گران مسلمان نیز متداول شد. غالباً اگر کسی می خواست کتاب تاریخی به قلم روز بنویسد، به صورت تحلیلی وارد می شد و خلاف مد روز عمل نمی کرد. به نظر بنده، این افراد ابتدا باید مبنای تاریخی را تحقیق نمایند و با تحقیقشان، متن مختار و محقق تاریخی را در میان اختلافات نقلیات تاریخی انتخاب کنند؛ سپس تحلیل را بر اساس چیزی قرار دهند که قبلًا تحقیق کرده اند؛ نه این که ضمن مطالعات، هر مطلبی را هر جا دیدند، به صورت تحلیلی دربیاورند. تحقیق شرط مقدمه اصلی است نه تحلیل. به سبب این مطالب، سعی کردم تاریخ تحقیقی نقلی بنویسم و تحلیل را برای دیگران بگذارم. احساس کردم برای هر تحلیل درست، ابتدا باید تحقیق مناسب داشت و به نظرم این کتاب می تواند زمینه تحقیق را برای تحلیل گران تاریخی فراهم کند. لذا دوستان پیشنهاد کردند در ترجمه فارسی آن عنوانش تاریخ تحقیقی اسلام باشد که به همین نام چاپ شده است.

سخنی راجع به تاریخ نگاران معاصر

در حوزه نجف قبل از مرحوم«سیدعبدالرزاق موسوی مقرن»، نویسنده معروفی که بیش تر شهرتش مربوط به مقتل او می شود«شیخ جعفر نقدی» است که به تاریخ عنایت داشت و یکی دو تا کتاب راجع به تاریخ امام علی(ع) و مشهد ایشان و یک کتاب راجع به حضرت زینب(س) دارد. بعد از تأسیس«منتدی النشر»، اخوی مرحوم مظفر که در این مدرسه تاریخ تدریس می کرد، چند کتاب تاریخی نوشت. این ها سعی می کردند به قلم روز بنویسند، ولی هیچ کدامشان جنبه تحقیقی متون تاریخ را به حد کافی نداشتند. ملحق به این ها«شیخ محمدباقر قرشی» است که چند جلد کتاب درباره زندگانی ائمه(ع) نوشته و جنبه تحقیقی اش کم تر از سطح توقع است.

فرد دیگر، زین العابدین رهنماست که سابقه حوزوی نیز داشت. او با دربار ارتباط پیدا کرد و از نویسنده های مرتبط با دربار شناخته می شد. او در مجله اطلاعات جوانان به صورت مقالات مسلسل«فروغ جاودانه سیره نبوی» را می نوشت، ولی تحت تأثیر کتاب های منابع اهل سنت بود؛ چون این منابع آماده تر است و زحمت کم تری دارد. او به تفاوت دیدگاه شیعه و سنی توجه نداشت و لذا به«سنی زده» مشهور شده بود. آیت الله سبحانی در مقابل و برای تصحیح نقاط ضعف سنی زده کتاب فروغ جاویدان، مقالاتی در مکتب اسلام نگاشت که به عنوان فروغ ابدیت منتشر شد. بعد از تبعید امام به عراق، این مجله اطلاعات جوان و مقاله آقای رهنما و مقاله آقای سبحانی را در دست طلاب جوانی دیدم. به ذهنم رسید که جواب آقای سبحانی به بازنویسی دقیق تری نیاز دارد و خودش نیز مشمول مراجعه آسان است و از بعضی مواضع که با دیدگاه تشیعی تفاوت دارد، غفلت شده است. این تفاوت زمانی بروز کرد که در«معهد الدراسات الاسلامیه»، می خواستند برای طلبه های جوان تاریخ بنویسند و این کار را به آقای«سیدجعفر مرتضی» پیشنهاد کردند و جزء مشوقات ایشان قرار دادند که لازم نیست کار تأسیسی زمان بری انجام دهید، بلکه همین کتاب فروغ ابدیت را ترجمه کنید. ایشان نیز از باب تسهیل پذیرفت، ولی در حین کار، متوجه شد تفاوت های شایانی میان دیدگاه های شیعی و این کتاب وجود دارد که به نگارش کتاب الصحیح من سیره النبوی منجر شد. کلمه«الصحیح»، ناظر به کل کتب سیره دیگر مسلمانان و کمی ناظر به نوشته آقای سبحانی است. البته قبل از پیشنهاد این کار به ایشان، به من پیشنهاد دادند و من مطالبی را می نوشتم و در کلاس ها تدریس می کردم. از من درس های دیگری را خواسته بودند ولی من نپذیرفتم.

تفاوت نوشته های بنده و آقای سیدجعفر مرتضی

آقای سیدجعفر مرتضی، تحت تأثیر جوانب عاطفی قرار می گرفت؛ مثلًا باکره بودن حضرت خدیجه(س) را مطرح می کرد. او هم ازدواج و هم انتساب این فرزندان را منکر شده است. ایشان تلاش کرده که تاریخ شیعی باشد؛ درحالی که شبه تکاثری از نظر منابع در آن دیده می شود، به گونه ای که گاهی نصف صفحه را منابع تشکیل می دهد؛ آن هم بدون تمییز متقدم و متأخر و اصل و فرع و شیعه و غیرشیعه.

در کتاب وی، هیچ تقیدی به عین مطالب و عبارات وجود ندارد و در بیش تر موارد نقل به معنا کرده و عین متن را نیاورده مگر مواردی که درصدد استشهاد است. مشکل دیگر این است که به دلیل موضوع احتجاجی از سوی نویسنده، کتاب شکل حداکثری و طولانی به خود گرفته و یکی از معایب این گونه کارها، دور شدن آن ها از دست رس عموم و انحصار آن به کتابخانه ها و مراجعه پژوهش گران است.

در نوشته های آقای رسول جعفریان، اشکال عمده ای دیده نمی شود؛ هرچند یک متن تاریخی محققی به دست نمی دهد و جنبه های تحلیلی در آن بیش تر است. نوشته های ایشان به اندازه سیدجعفر مرتضی نیست، ولی نسبت به نوشته من مختصرتر است. کتاب حیات فکری سیاسی امامان شیعه ایشان، دور پیشرفته ای از زندگی امامان شیعه است، اما مثل هر کتاب دیگری نقاط قوت و ضعفی نیز دارد و گرایشی که در نوشته های من است که درصدد هستم تاریخ را به ترتیب تسلسل تاریخی پیش ببریم، در این کتاب دیده نمی شود و وقتی به عصر هر امامی می رسد، از تولد آن امام شروع می کند.

پیش نیازهای اظهارنظر تاریخی

تسلط بر مراجعه به منابع، مهم ترین پیش نیاز اظهارنظر تاریخی است. هرچه احاطه مطالعاتی بیش تر و جنبه مقارنه و مقایسه داشته باشد، قوت نتیجه گیری بیش تری خواهد داشت؛ بنابراین اظهارنظر تاریخی، به میزان مراجعات و ممارست و مقدار احاطه بر موضوع وابسته است.

جایگاه تاریخ در حوزه علمیه قم

انقلاب هایی که در اداره دروس حوزوی قم پیش آمده، وضعیت را رو به احسن نشان می دهد. به درس تاریخ به عنوان یک رشته رسمآ توجه شده و طبعاً برای آینده بشارت دهنده نتایج بهتر است. وضعیت تاریخ با گذشته اش، تفاوت بین حیات و موت است؛ یعنی در گذشته، صرفاً نوعی گرایش شخصی بود و برای آن گرایش ها چیزی مثل نوشته های تاریخی علی دوانی به نظر می آمد که بسیاری از مطالب، از نظر ملاک های تاریخی کمبود دارد و چیزی شبیه مطالب مورد استفاده در منبرهاست.

بعد از انقلاب و در زمان کنونی، هم افراد و هم قلم ها بیش تر شده و به قدری منشورات تاریخی زیاد است که با گذشته قابل قیاس نیست. از وضعیت تحول و تطور فعلی راضی هستم، ولی وضعیت را مطلوب نمی بینم. حرکت علمی هرچه ریشه دارتر و دارای پشتوانه علمی باشد، نتایج بهتری می دهد.

توصیه به اساتید و دانش جویان رشته تاریخ

توصیه عام بنده به استادان و دانشجویان رشته تاریخ این است که در قرآن آمده:(قل رب زدنی علما)؛ از مرحوم آقای فلسفی پرسیدند:«چطور شما به اینجا رسیده اید؟» ایشان به تناسب مخاطبان گفت:«من در هر جا به هر مطلب قابل مطالعه ای رسیدم مطالعه کردم. حتی وقتی از منزلمان در تهران بیرون می آمدم و یک قطعه روزنامه را روی زمین می دیدم، خم می شدم آن را برمی داشتم، به این امید که شاید مطلب مفیدی در آن باشد». البته تأکید ایشان بر توصیه به مطالعه هر چه بیش تر بود. برای هر پیشرفتی از جمله مطالعات تاریخی، هر مطلبی که به دست آمد مطالعه شود. این موجب توسعه افق دید ایشان در فهم و تلقی و تحلیل و استنتاج او می شود.

به نظر من«تعلیل» معنای صحیح«تحلیل» است. حوادث گذشته دست حوادث آینده را گرفته و به مرحله ظهور رسانده است. تحلیل به معنای دنبال علل و عوامل گذشته و ارتباط آن با حوادث آینده گشتن است. درصد درستی اش، طبعاً تابع میزان مطالعات شخص است.

نوشته تاریخ من هم برای بسیاری از افراد در گرفتن نتیجه مؤثر است؛ یعنی کیفیت نقل مطالب در زندگانی معصومان(ع) با توجه به تفاوت هایش نسبت به نوشته های دیگر، افق های تازه ای را پیش روی خوانندگان باز می کند.

توصیه آخرم این که هنگام اختلاف نظر میان اساتید تاریخ، به سرعت قضاوت نکنیم. ابتدا به همه جوانب نظری احاطه یابیم و به مستنداتشان بیش تر توجه کنیم و ببینیم نسبت به یک دیگر چه مرجحاتی دارند. بعد با توجه به این مسائل، اظهارنظر کنیم.

آثار ایشان:

وی 85 مقاله در موضوعات مختلف به رشته تحریر درآورده که عبارت است از:

. أحکام المفردات فی القرآن؛ تفسیر التبیان للشیخ الطوسی، رسالة التقریب، مهر 1379، شماره 29.

ارزیابی گزاره های تاریخی در تعامل با فقه و کلام، (مصاحبه)، تاریخ در آیینه پژوهش، تابستان 1384، شماره 6.

از مدینه تا غدیر، معرفت، اسفند 1381، شماره 63.

الاسلام و ایران، (ترجمه به عربی)، الهادی، 1356؛

اصول السیرة النبویة و تطوراتها فی القرنین الأول و الثانی، رسالة الثقلین، آذر 1372، شماره 6.

الامام المجتبی (ع) و دوره فی تأصیل العقیدة و دفع الشبهات، الفکر الاسلامی، شهریور 1380، شماره 29.

بیعة العقبة، میقات الحج (عربی)، السنة الرابعة، سنة 1418، العدد 7.

تاریخ تدوین الحدیث (1)، الفکر الاسلامی، خرداد 1373، شماره 5.

تاریخ تدوین الحدیث (2)، الفکر الاسلامی، اسفند 1373، شماره 8.

تاریخ تدوین الحدیث (3)، الفکر الاسلامی، خرداد 1374، شماره 9.

تاریخ تدوین الحدیث (4)، الفکر الاسلامی، شهریور 1374، شماره 10.

تاریخ حصر الاجتهاد فی المذاهب الاربعة، الفکر الاسلامی، اسفند 1374، شماره 12.

تاریخ هجوم به خانه حضرت زهرا (س)، تاریخ در آینه پژوهش، پاییز 1389، شماره 27.

حقوق الأولاد فی الأسرة المسلمة (محمد غفرانی)، (ترجمه به عربی)، الهادی، آذر 1354، شماره 18.

حکم الغیبة الکبری فی مصادر الحدیث الأولی، الفکر الاسلامی، تیر 1380، شماره 28.

حوار مع مؤلف موسوعة التاریخ الاسلامی (1)، (مصاحبه)، الفکر الاسلامی، آبان 1375، شماره 15.

حوار مع مؤلف موسوعة التاریخ الاسلامی (2)، (مصاحبه)، الفکر الاسلامی، شهریور 1380، شماره 29.

الدستور الاسلامی فی ایران، (ترجمه به عربی)، الهادی، 1360؛

دستور الجمهوریة الإسلامیة الإیرانیة (2)، الهادی، سال 1358، شماره 32.

دستور المجهوریة الإسلامیة الإیرانیة (3)، الهادی، سال 1358، شماره 33.

دستور الجمهوریة الإسلامیة الإیرانیة (4)، الهادی، سال 1358، شماره 35.

دلیل الموقف الشرعی من متلازمة العوز المناعی (الإیدز)، رسالة الثقلین، دی 1372، شماره 7.

الزهد رهبنة أم معنویة (الشیخ مرتضی المطهری)، (ترجمه به عربی)، الهادی، مرداد 1353، شماره 11.

الزهد و الدنیا فی نهج البلاغه، (ترجمه به عربی)، الهادی، 1353؛

الزهد؛ إعراض أم ایثار (الشیخ مرتضی المطهری)، (ترجمه به عربی)، الهادی، فروردین 1352، شماره 7.

الزهد؛ تقیید أم تحریر (الشیخ مرتضی المطهری)، (ترجمه به عربی)، الهادی، دی 1351، شماره 6.

سیره نبوی و علوی و برخورد با نفاق (1)، (مصاحبه)، معرفت، فروردین 1380، شماره 40.

سیره نبوی و علوی و برخورد با نفاق (2)، (مصاحبه)، معرفت، اردیبهشت 1380، شماره 41.

شبهة و رد: السائح التائه، رسالة الثقلین، فروردین 1372، شماره 4؛

شبهة و رد: المرأة فی الجاهلیة و الإسلام (1)، رسالة الثقلین، فروردین 1377، شماره 24.

شبهة و رد: المرأة فی الجاهلیة و الإسلام (2)، رسالة الثقلین، اردیبهشت 1377، شماره 25.

شناخت توصیفی از کتب مقاتل، بصائر، خرداد و تیر 1375، شماره 19.

صوم یوم عاشوراء، موسسه فرهنگی و اطلاع رسانی تبیان، 1388.

طبری و کتاب طرق حدیث غدیر، تاریخ در آینه پژوهش، پاییز 1381، پیش شماره 1.

عتباتنا المقدسة: مشهد الإمام الرضا (ع)، الهادی، سال 1358، شماره 33.

عرض و تلخیص لکتاب للؤلؤ والمرجان (فی شروط خطباء المنبر الحسینی)، موسسه فرهنگی و اطلاع رسانی تبیان، 1387؛

علل الغیبه و فلسفتها، اجلاس دوسالانه حضرت مهدی (ع)، مجموعه مقالات برگزیده اجلاس سوم، ج 2، آبان 1379؛

فلسفه غیبت از منظر روایات (آخرین نامه به آخرین نایب)، انتظار موعود، تابستان و پاییز 1382، شماره 8.

قصة کتاب: أصل الشیعة و أصولها، الهادی، سال 1358، شماره 35.

کتاب مولد فاطمه (س) (شیخ صدوق)، میراث حدیث شیعه، دفتر نوزدهم.

الکفاءة بین الزوجین فی الإسلام (محمد غفرانی)، (ترجمه به عربی)، الهادی، اسفند 1354، شماره 19.

متی و لماذا انزلت سورة النور، الفکر الاسلامی، خرداد 1376، شماره 18 و 19؛

مصاحبه با استاد محمد هادی یوسفی غروی پیرامون دو اثر ارزشمند موسوعة التاریخ الاسلامی و وقعة الطف، تاریخ در آینه پژوهش، بهار 1382، شماره2.

مصادر السیرة النبویة و تقویمها، الفکر الاسلامی، شهریور 1372، شماره 2.

معاییر الدراسة و اخطاء المورخین، (مصاحبه)، نصوص معاصرة، خریف 2010، العدد 20.

مفهوم الکفاءة فی الفقه الإسلامی بین الحدیث و الرأی، الهادی، خرداد 1355، شماره 20.

المقدمة دستور الجمهوریة الإسلامیة الإیرانیة، (ترجمه به عربی)، الهادی، سال 1358، شماره 31.

من أعلام مدرسة أهل البیت (ع): الشیخ ابن المعلم المفید (قدس سره)، رسالة الثقلین، دی 1371، شماره 3.

من الآیات البینات: مقام إبراهیم (ع)، میقات الحج، سنة 1419، العدد 9.

نبذة تاریخیة عن القبلة فی المسجد النبوی الشریف، میقات الحج، سنة 1415، العدد 1.

النشاط الإسلامی لأبناء الفرس فی الیمن، الهادی، سال 1357، شماره 29.

نشست بررسی تحلیلی سیر مقتل نگاری عاشورا، (گزارش)، کتاب ماه دین، اردیبهشت 1393، شماره199؛

و سلموا تسلیما انقیادا أو تکریما؟، الفکر الاسلامی، آبان 1375، شماره 15.

وضعیت شیعیان ساحل عاج، (گزارش تبلیغی)، معرفت، فروردین 1381، شماره 52؛

وهابیت؛ فرقه ای ویرانگر و آدم کش، (مصاحبه گروهی)، فرهنگ پویا، اسفند 1386، شماره 7.

هل البداء من أصول الشیعة؟، الفکر الاسلامی، فروردین، اردیبهشت و خرداد 1379، شماره 23.

هل طاف النبی (ص) حول الأصنام فی عمرة القضاء، میقات الحج، سنة 1417، العدد 5.

یوم عاشوراء فی اللغة و التاریخ و الحدیث، رساله الثقلین، 1366.

او همچنین کتابهایی به صورت فردی و گروهی نگارش کرده است:

. نگارش فردی

تاریخ تحقیقی اسلام، مترجم: حسینعلی عربی، موسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی (ره)، 1388؛

تاریخ اسلام عصر پیامبر اعظم (ص)؛ خلاصه ای از تاریخ تحقیقی اسلام عصر نبوی، ترجمه حسینعلی عربی، مجمع الفکر الاسلامی، 1386؛

المرأة فی الجاهلیة والإسلام، مجمع جهانی اهل بیت (ع)، 1382؛

من تاریخ الحدیث؛ روایة و کتابة حتی عهد معاویة، مجمع اندیشه اسلامی، 1382؛

موسوعة التاریخ الاسلامی (7 جلد)، مجمع اندیشه اسلامی، 1388 – 1366؛

نخستین گزارش مستند از نهضت عاشورا (ابی مخنف)، گردآوری، موسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی (ره)، 1389؛

وقعة الطف لابی مخنف، گردآوری، جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، 1363.

نگارش گروهی

الاسلام و الحضاره الغربیه (سیدمجتبی موسوی لاری)، ترجمه، مرکز نشر معارف اسلامی در جهان، 1363؛

الاسلام و ایران عطاء و امتنان (مرتضی مطهری)، گردآوری، مجمع جهانی اهل بیت (ع)، 1391؛

الاسلام و ایران عطاء و اسهام (مرتضی مطهری)، ترجمه، دارالحق بیروت، 1372؛

اصول عقائد (محمد عبدالمنعم خاقانی)، ترجمه گروهی، سادات رضوی، 1383

اصول العقائد فی الاسلام (مجتبی موسوی لاری)، ترجمه، ج 1 و 4، 1359؛

بهجة الامال فی شرح زبدة المقال (فی الرجال) (علی علیاری تبریزی)، تصحیح جلد اول، بنیاد فرهنگ اسلامی، 1356؛

تبصرة المتعلمین فی احکام الدین (علامه حلی)، تحقیق، 1354؛

تحقیق در مسئله جبر و اختیار (محمدصادق روحانی)، ترجمه، مجمع اندیشه اسلامی، 1356؛

حاجة الانام الی النبی و الامام (علی اصغر موسوی لاری)، ترجمه، مرکز نشر معارف اسلامی در جهان، 1365؛

دایره المعارف صحابه پیامبر اعظم (ص)، تصحیح و نظارت، امیرکبیر، 1391

دراسة فی المشاکل الاخلاقیة و النفسیه، سیدمجتبی موسوی لاری، ترجمه، مرکز نشر المعارف الإسلامیة فی العالم، 1356؛

رساله الاخلاق (سید مجتبی موسوی لاری)، تحقیق و ترجمه، مرکز نشر معارف اسلامی در جهان، 1391

سفینة الجواهر فی صلاه المسافر، تصحیح، 1355؛

فی رحاب نهج البلاغه (مرتضی مطهری)، ترجمه و تصحیح، داراالاسلامیه (بیروت)، 1358؛

القضا و القدر علی ضوء الکتاب و السنه و العقل (جعفر سبحانی تبریزی)، ترجمه، موسسه بعثت، 1357؛

المشکاۀ فی خلل الصلاۀ، تصحیح، 1356؛

النجاة فی القیامة فی تحقیق أمر الإمامة (ابن میثم)، تصحیح و تحقیق، مجمع اندیشه اسلامی، 1370؛

نهج المسترشدین فی اصول الدین (علامه حلی)، تحقیق، 1353.

راهنمایی، مشاوره و داوری پایان نامه ها

* اشراف بر پایان نامه ها به عنوان استاد مشاور و راهنما در مدرسه عالی دارالشفاء، مدرسه عالی فقه و معارف، مدرسه امام خمینی (ع) و جامعة العلوم الاسلامیة و مؤسسه آموزشی

و پژوهشی امام خمینی (ره)، از سال 1370:

ابن العلقمی و سقوط بغداد، کارشناسی ارشد تاریخ مدرسه عالی فقه و معارف اسلامی، جعفر علی العالی، 1384. (استاد مشاور)

اصناف المستحقین للزکاة، سطح سه فقه مرکز مدیریت حوزه علمیه قم، حسن مفرح زاده، 1379. (استاد راهنما)

الامام الحسین (ع) فی حلة السماء، کارشناسی ارشد فقه و معارف اسلامی الجامعة المتخصصة بالفقه و الاصول، طاهر محمد شرهان، 1385. (استاد مشاور)

امدادهای غیبی و شرایط بهره مندی در قرآن، کارشناسی ارشد الهیات و معارف اسلامی موسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی (ره)، خادم حسین فاضلی،

(استاد مشاور)

انحرافات فکری عصر امام صادق (ع) و موضع حضرت در انحراف زدایی، کارشناسی ارشد الهیات و معارف اسلامی موسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی

(ره)، سید سعید حسینی، 1380. (استاد مشاور)

اندیشه های تاریخی شیخ مفید (ره)، کارشناسی ارشد تاریخ اسلام پژوهشکده حوزه و دانشگاه، قاسم خانجانی، 1380. (استاد مشاور)

باب های اهل بیت (ع)، کارشناسی ارشد تاریخ اسلام موسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی (ره)، جواد سلیمانی، 1379. (استاد مشاور)

البحث القرآنی فی تراث شهید المحراب السید محمد باقر الحکیم، کارشناسی ارشد فقه و معارف اسلامی مدرسه عالی فقه و معارف اسلامی، محمد حیدر

حمودی، فروردین 1385. (استاد مشاور)

بررسی شبهات پیرامون نهج البلاغه، رساله سطح 3 مرکز مدیریت حوزه علمیه قم، حسین مقدسی پور، 1387. (استاد راهنما)

بررسی مغازی موسی بن عقبه، کارشناسی ارشد تاریخ اسلام پژوهشکده حوزه و دانشگاه، حسین مرادی نسب، 1379. (استاد مشاور)

پیامدهای سقیفه، کارشناسی ارشد تاریخ اسلام موسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی (ره)، سید حسین موسوی بیرجندی، 1379. (استاد مشاور)

تاریخ قبیله ثقیف و نقش ثقفیان در تاریخ صدر اسلام، کارشناسی ارشد تاریخ اسلام پژوهشکده حوزه و دانشگاه، محمود حیدری ها، 1379. (استاد مشاور)

تحلیل و بررسی ولایت مطلقه فقیه، کلام اسلامی، رساله علمی سطح 4 حوزه علمیه قم، علی کربلایی پازوکی، 1380. (استاد مشاور)

تدبری در قرآن در رزاقیت آفریدگار و تلاش انسان، رساله علمی سطح 3 مرکز مدیریت حوزه علمیه قم، عبداللطیف بهنام، 1384. (استاد راهنما)

تراجم و رجال در فرهنگ شیعه از قرن پنجم تا پایان قرن نهم، کارشناسی ارشد تاریخ اسلام موسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی (ره)، سید محمدحسین

میرعبداللهی، 1384. (استاد راهنما)

تعریب کتاب التذکرة فی المبدأ و المعاد للخواجة نصیرالدین طوسی، شرح و تعلیقات آیة الله حسن حسن زاده ی آملی، کارشناسی ارشد فقه و معارف اسلامی

مدرسه عالی فقه و معارف اسلامی، صادق جعفر الشاطی، 1383. (استاد راهنما)

جریان شناسی اصحاب نبوی، کارشناسی ارشد تاریخ اسلام موسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی (ره)، محمد موسی نوری، 1385. (استاد راهنما)

حیاة ابی ذر الغفاری، کارشناسی ارشد تاریخ اسلام مدرسه عالی فقه و معارف اسلامی، سمیر الشمری، دی 1386. (استاد راهنما)

دراسة فی الآثار الاجتماعیة و الفردیة للمجاهدین القتالی و جهاد النفس من منظور الثقلین، کارشناسی ارشد علوم قرآن و حدیث مدرسه عالی امام خمینی

(ره)، هادی عبدالله، 1384. (استاد راهنما)

دور المرجعیة فی مقاومة الاستعمار 1914-1920م، کارشناسی ارشد فقه و معارف اسلامی مدرسه عالی فقه و معارف اسلامی، میثم الیعقوبی،1384. (استاد

راهنما)

روابط خارجی مسلمانان در دوران پیامبر (ص)، تاریخ اسلام کارشناسی ارشد مؤسسه آموزشی امام خمینی (ره)، محمدقاسم احمدی، 1379. (استاد راهنما)

سیر تاریخی پیدایش فرقه وهابیت و عملکرد آن،تاریخ اسلام کارشناسی ارشد مؤسسه آموزشی امام خمینی (ره)، عباس جعفری، 1379. (استاد راهنما)

سیره عملی ائمه معصومین (ع) و اصحاب در برخورد با مخالفین، کارشناسی ارشد الهیات و معارف اسلامی موسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی (ره)،

محمدجواد واعظی، 1380. (استاد راهنما)

شبهه ها و فتنه های فرهنگی در زمان حکومت امام علی (ع)، کارشناسی ارشد الهیات و معارف اسلامی موسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی (ره)،

محمدرضا احمدی ندوشن، 1380. (استاد مشاور)

شخصیت و آثار اصحاب غیر عرب امام صادق (ع)، کارشناسی ارشد تاریخ اسلام مدرسه عالی فقه و معارف اسلامی، محسن علی خان، شهریور 1386. (استاد

راهنما)

شخصیة امام علی (ع) و ابعادها علی لسان الشاعر الاسلامی من الولادة الی الشهادة، کارشناسی ارشد تاریخ اسلام مدرسه عالی فقه و معارف اسلامی، حسین

فرج الله، 1385. (استاد مشاور)

صحابه در قرآن، کارشناسی ارشد علوم قرآنی موسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی (ره)، سید ضیاءالدین علیانسب، 1379. (استاد مشاور)

صلح و صلح نامه در عصر پیامبر اکرم (ص)، کارشناسی ارشد تاریخ اسلام موسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی (ره)، حامد منتظری مقدم، 1379. (استاد

راهنما)

عدالت صحابه از نگاه قرآن، سنت و تاریخ، کارشناسی ارشد فقه و معارف اسلامی مدرسه عالی فقه و معارف اسلامی، محمدعلی حسینی، 1384. (استاد

راهنما)

غزوة احد من نظر القرآن الکریم (نقد و ملاحظه النظریات التاریخیة للمفسرین من الفریقین)، کارشناسی ارشد فقه و معارف اسلامی مدرسه عالی فقه و

معارف اسلامی، قاسم الساعدی، تیر 1386. (استاد راهنما)

فلسفه حیات انسان در دنیا از دیدگاه قرآن، کارشناسی ارشد الهیات و معارف اسلامی موسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی (ره)، مرتضی موحدی، 1381.

(استاد راهنما)

اللعب بآلات القمار و المصادیق المستجدة، کارشناسی ارشد فقه و معارف اسلامی مدرسه عالی فقه و معارف اسلامی، عصام الجبوری، 1384. (استاد مشاور)

ماهیت و فلسفه مهر و بیان پاره ای از احکام آن از دیدگاه آیات و روایات، کارشناسی ارشد الهیات و معارف اسلامی موسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی

(ره)، محمد طالبی احمدآبادی، 1381. (استاد راهنما)

مناسبات مهاجر و انصار در سیره نبوی؛ همدلی ها و رقابت ها، تاریخ اسلام کارشناسی ارشد پژوهشکده حوزه و دانشگاه، 1379. (استاد مشاور)

موانع اجتماعی و فرهنگی اقتدار و مشروعیت امامت حضرت سجاد (ع) در جامعه، کارشناسی ارشد الهیات و معارف اسلامی موسسه آموزشی و پژوهشی

امام خمینی (ره)، احسان قرائتی ستوده، 1381. (استاد راهنما)

نظریة العصمة؛ دراسة مقارنة بین ماکتبه السید المرتضی و العلامه حلی، کارشناسی ارشد اعتقادات مدرسه عالی فقه و معارف اسلامی، سهیل السهیلی، 1384.

(استاد مشاور)

نقد و بررسی دیدگاه های مونتگمری وات درباره سیره نبوی، کارشناسی ارشد تاریخ اسلام موسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی (ره)، سید قاسم رزاقی

موسوی، 1385. (استاد مشاور)

نقد و بررسی قرائت های قرآن و منشأ پیدایش آن، کارشناسی ارشد علوم قرآنی موسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی (ره)، رضا میقانی، 1378. (استاد

مشاور)

نقش آمیختگی حق و باطل در سقوط فرد و جامعه از دیدگاه نهج البلاغه، کارشناسی ارشد الهیات و معارف اسلامی موسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی

(ره)، سید روح الله صالحی ساداتی، 1381. (استاد مشاور)

نقش و موضع گیری ائمه (ع) در قیام های شیعی، شورای عالی مدیریت حوزه علمیه قم، علی رحمتی وند، 1383. (استاد مشاور)

وضعیت زن در عصر اسلامی (نیم قرن اول هجری)، کارشناسی ارشد تاریخ اسلام موسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی (ره)، محمدجواد واعظی، 1385.

(استاد مشاور)

ویژگی های جاهلیت در قرآن، کارشناسی ارشد الهیات و معارف اسلامی موسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی (ره)،علی جعفری سیریزی، 1381. (استاد راهنما)

3 – 4. مصاحبه ها

زیارة الإمام الحسین (ع) و ما یثار حولها من الشبهات، مصاحبه درباره امام زمان (عج)، مصاحبه 2 مرداد 1385؛

النوروز – النیروز، برنامه تلویزیونی شبکه العالم؛

درباره ثامن الحجج (ع)، روزنامه قدس، 26 مردادماه 1384؛

مصاحبه پیرامون «موسوعة التاریخ الاسلامی » و «وقعة الطف »، مجله تاریخ در آینه پژوهش، تابستان 82، پیش شماره 2؛

نشست علمی امکان رؤیت – ارتباط با امام زمان (عج) در عصر غیبت کبری، مدرسة عالی امام خمینی (ره)، ۱۳۸4؛

درباره بعثت پیامبر اکرم (ص)، مصاحبه با سایت آینده روشن؛

بازکاوی حوادث بین رحلت نبوی (ص) تا شهادت حضرت فاطمه (س)؛

الحضارة الاسلامیة، برنامه در شبکه تلویزیونی العالم؛

امکان تاریخ نویسی بر اساس منابع شیعی، سخنرانی نشست علمی در انجمن تاریخ پژوهان؛

حوار مع مولف موسوعة التاریخ الاسلامی، مجلة الفکر الاسلامی، العدد الخامس عشر، ص 195، رجب المرجب – رمضان المبارک 1417، آبان 1375،

1996م، قم؛

مع مولف موسوعة التاریخ الاسلامی، مجله الفکر الاسلامی، شماره 29، ص 235، رجب المرجب – رمضان المبارک 1422، 2001م، قم؛

نشست پرسش و پاسخ دینی با موضوع پیامبر اعظم (ص)، تهران، مسجد هدایت، 16 و 17 رمضان، 16 و 17 مهر 1385؛

الإمام الصادق (ع) وظهور النحل الفکریة والتحرک العلمی (3)، الکوثر، 2008/2/27؛

الحکم العباسی فی عهد الرشید، الکوثر، 2008/4/23؛

آسیب شناسی تاریخ اسلام، مصاحبه سایت روات حدیث، 1390؛

آسیب شناسی عزاداری سالار شهیدان (ع)، گفتگو گروه تاریخ معاونت پژوهش مدرسه عالی فقه و معارف اسلامی، 20 اسفند 1383، قم؛

حرکة عبدالرحمن ابن محمد ابن الاشعث؛

ثورة المختار فی الکوفة (2)؛

الفقه الإسلامی و تشیید القبور؛

مهاجمة الکعبة وموت یزید؛

مصاحبه درباره نقش فرمان روایان در وضع عمومی جامعه با خبرگزاری آینده روشن؛

سیره نبوی و علوی و برخورد با نفاق؛

ارزیابی گزاره های تاریخی در تعامل با فقه و کلام، گفتگو، فصلنامه تاریخ در آیینه پژوهش، تابستان 1384، شماره 6، قم.

سوابق پژوهشی

1. مقالات

1. أحکام المفردات فی القرآن؛ تفسیر التبیان للشیخ الطوسی، رسالة التقریب، مهر 1379، شماره 29.

2. ارزیابی گزاره های تاریخی در تعامل با فقه و کلام، (مصاحبه)، تاریخ در آیینه پژوهش، تابستان 1384، شماره 6.

3. از مدینه تا غدیر، معرفت، اسفند 1381، شماره 63.

4. الاسلام و ایران، (ترجمه به عربی)، الهادی، 1356؛

5. اصول السیرة النبویة و تطوراتها فی القرنین الأول و الثانی، رسالة الثقلین، آذر 1372، شماره 6.

6. الامام المجتبی (ع) و دوره فی تأصیل العقیدة و دفع الشبهات، الفکر الاسلامی، شهریور 1380، شماره 29.

7. بیعة العقبة، میقات الحج (عربی)، السنة الرابعة، سنة 1418، العدد 7.

8. تاریخ تدوین الحدیث (1)، الفکر الاسلامی، خرداد 1373، شماره 5.

9. تاریخ تدوین الحدیث (2)، الفکر الاسلامی، اسفند 1373، شماره 8.

10. تاریخ تدوین الحدیث (3)، الفکر الاسلامی، خرداد 1374، شماره 9.

11. تاریخ تدوین الحدیث (4)، الفکر الاسلامی، شهریور 1374، شماره 10.

12. تاریخ حصر الاجتهاد فی المذاهب الاربعة، الفکر الاسلامی، اسفند 1374، شماره 12.

13. تاریخ هجوم به خانه حضرت زهرا (س)، تاریخ در آینه پژوهش، پاییز 1389، شماره 27.

14. حقوق الأولاد فی الأسرة المسلمة (محمد غفرانی)، (ترجمه به عربی)، الهادی، آذر 1354، شماره 18.

15. حکم الغیبة الکبری فی مصادر الحدیث الأولی، الفکر الاسلامی، تیر 1380، شماره 28.

16. حوار مع مؤلف موسوعة التاریخ الاسلامی (1)، (مصاحبه)، الفکر الاسلامی، آبان 1375، شماره 15.

17. حوار مع مؤلف موسوعة التاریخ الاسلامی (2)، (مصاحبه)، الفکر الاسلامی، شهریور 1380، شماره 29.

18. الدستور الاسلامی فی ایران، (ترجمه به عربی)، الهادی، 1360؛

19. دستور الجمهوریة الإسلامیة الإیرانیة (2)، الهادی، سال 1358، شماره 32.

20. دستور المجهوریة الإسلامیة الإیرانیة (3)، الهادی، سال 1358، شماره 33.

21. دستور الجمهوریة الإسلامیة الإیرانیة (4)، الهادی، سال 1358، شماره 35.

22. دلیل الموقف الشرعی من متلازمة العوز المناعی (الإیدز)، رسالة الثقلین، دی 1372، شماره 7.

23. الزهد رهبنة أم معنویة (الشیخ مرتضی المطهری)، (ترجمه به عربی)، الهادی، مرداد 1353، شماره 11.

24. الزهد و الدنیا فی نهج البلاغه، (ترجمه به عربی)، الهادی، 1353؛

25. الزهد؛ إعراض أم ایثار (الشیخ مرتضی المطهری)، (ترجمه به عربی)، الهادی، فروردین 1352، شماره 7.

26. الزهد؛ تقیید أم تحریر (الشیخ مرتضی المطهری)، (ترجمه به عربی)، الهادی، دی 1351، شماره 6.

27. سیره نبوی و علوی و برخورد با نفاق (1)، (مصاحبه)، معرفت، فروردین 1380، شماره 40.

28. سیره نبوی و علوی و برخورد با نفاق (2)، (مصاحبه)، معرفت، اردیبهشت 1380، شماره 41.

29. شبهة و رد: السائح التائه، رسالة الثقلین، فروردین 1372، شماره 4؛

30. شبهة و رد: المرأة فی الجاهلیة و الإسلام (1)، رسالة الثقلین، فروردین 1377، شماره 24.

31. شبهة و رد: المرأة فی الجاهلیة و الإسلام (2)، رسالة الثقلین، اردیبهشت 1377، شماره 25.

32. شناخت توصیفی از کتب مقاتل، بصائر، خرداد و تیر 1375، شماره 19.

33. صوم یوم عاشوراء، موسسه فرهنگی و اطلاع رسانی تبیان، 1388.

34. طبری و کتاب طرق حدیث غدیر، تاریخ در آینه پژوهش، پاییز 1381، پیش شماره 1.

35. عتباتنا المقدسة: مشهد الإمام الرضا (ع)، الهادی، سال 1358، شماره 33.

36. عرض و تلخیص لکتاب للؤلؤ والمرجان (فی شروط خطباء المنبر الحسینی)، موسسه فرهنگی و اطلاع رسانی تبیان، 1387؛

37. علل الغیبه و فلسفتها، اجلاس دوسالانه حضرت مهدی (ع)، مجموعه مقالات برگزیده اجلاس سوم، ج 2، آبان 1379؛

38. فلسفه غیبت از منظر روایات (آخرین نامه به آخرین نایب)، انتظار موعود، تابستان و پاییز 1382، شماره 8.

39. قصة کتاب: أصل الشیعة و أصولها، الهادی، سال 1358، شماره 35.

40. کتاب مولد فاطمه (س) (شیخ صدوق)، میراث حدیث شیعه، دفتر نوزدهم.

41. الکفاءة بین الزوجین فی الإسلام (محمد غفرانی)، (ترجمه به عربی)، الهادی، اسفند 1354، شماره 19.

42. متی و لماذا انزلت سورة النور، الفکر الاسلامی، خرداد 1376، شماره 18 و 19؛

43. مصاحبه با استاد محمد هادی یوسفی غروی پیرامون دو اثر ارزشمند موسوعة التاریخ الاسلامی و وقعة الطف، تاریخ در آینه پژوهش، بهار 1382، شماره

2.

44. مصادر السیرة النبویة و تقویمها، الفکر الاسلامی، شهریور 1372، شماره 2.

45. معاییر الدراسة و اخطاء المورخین، (مصاحبه)، نصوص معاصرة، خریف 2010، العدد 20.

46. مفهوم الکفاءة فی الفقه الإسلامی بین الحدیث و الرأی، الهادی، خرداد 1355، شماره 20.

47. المقدمة دستور الجمهوریة الإسلامیة الإیرانیة، (ترجمه به عربی)، الهادی، سال 1358، شماره 31.

48. من أعلام مدرسة أهل البیت (ع): الشیخ ابن المعلم المفید (قدس سره)، رسالة الثقلین، دی 1371، شماره 3.

49. من الآیات البینات: مقام إبراهیم (ع)، میقات الحج، سنة 1419، العدد 9.

50. نبذة تاریخیة عن القبلة فی المسجد النبوی الشریف، میقات الحج، سنة 1415، العدد 1.

51. النشاط الإسلامی لأبناء الفرس فی الیمن، الهادی، سال 1357، شماره 29.

52. نشست بررسی تحلیلی سیر مقتل نگاری عاشورا، (گزارش)، کتاب ماه دین، اردیبهشت 1393، شماره199؛

53. و سلموا تسلیما انقیادا أو تکریما؟، الفکر الاسلامی، آبان 1375، شماره 15.

54. وضعیت شیعیان ساحل عاج، (گزارش تبلیغی)، معرفت، فروردین 1381، شماره 52؛

55. وهابیت؛ فرقه ای ویرانگر و آدم کش، (مصاحبه گروهی)، فرهنگ پویا، اسفند 1386، شماره 7.

56. هل البداء من أصول الشیعة؟، الفکر الاسلامی، فروردین، اردیبهشت و خرداد 1379، شماره 23.

57. هل طاف النبی (ص) حول الأصنام فی عمرة القضاء، میقات الحج، سنة 1417، العدد 5.

58. یوم عاشوراء فی اللغة و التاریخ و الحدیث، رساله الثقلین، 1366.

3 – 2. کتاب ها

3 – 2 – 1. نگارش فردی

1. تاریخ تحقیقی اسلام، مترجم: حسینعلی عربی، موسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی (ره)، 1388؛

2. تاریخ اسلام عصر پیامبر اعظم (ص)؛ خلاصه ای از تاریخ تحقیقی اسلام عصر نبوی، ترجمه حسینعلی عربی، مجمع الفکر الاسلامی، 1386؛

3. المرأة فی الجاهلیة والإسلام، مجمع جهانی اهل بیت (ع)، 1382؛

4. من تاریخ الحدیث؛ روایة و کتابة حتی عهد معاویة، مجمع اندیشه اسلامی، 1382؛

5. موسوعة التاریخ الاسلامی (7 جلد)، مجمع اندیشه اسلامی، 1388 – 1366؛

6. نخستین گزارش مستند از نهضت عاشورا (ابی مخنف)، گردآوری، موسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی (ره)، 1389؛

7. وقعة الطف لابی مخنف، گردآوری، جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، 1363.

2. نگارش گروهی

1. الاسلام و الحضاره الغربیه (سیدمجتبی موسوی لاری)، ترجمه، مرکز نشر معارف اسلامی در جهان، 1363؛

2. الاسلام و ایران عطاء و امتنان (مرتضی مطهری)، گردآوری، مجمع جهانی اهل بیت (ع)، 1391؛

3. الاسلام و ایران عطاء و اسهام (مرتضی مطهری)، ترجمه، دارالحق بیروت، 1372؛

4. اصول عقائد (محمد عبدالمنعم خاقانی)، ترجمه گروهی، سادات رضوی، 1383

5. اصول العقائد فی الاسلام (مجتبی موسوی لاری)، ترجمه، ج 1 و 4، 1359؛

6. بهجة الامال فی شرح زبدة المقال (فی الرجال) (علی علیاری تبریزی)، تصحیح جلد اول، بنیاد فرهنگ اسلامی، 1356؛

7. تبصرة المتعلمین فی احکام الدین (علامه حلی)، تحقیق، 1354؛

8. تحقیق در مسئله جبر و اختیار (محمدصادق روحانی)، ترجمه، مجمع اندیشه اسلامی، 1356؛

9. حاجة الانام الی النبی و الامام (علی اصغر موسوی لاری)، ترجمه، مرکز نشر معارف اسلامی در جهان، 1365؛

10. دایره المعارف صحابه پیامبر اعظم (ص)، تصحیح و نظارت، امیرکبیر، 1391

11. دراسة فی المشاکل الاخلاقیة و النفسیه، سیدمجتبی موسوی لاری، ترجمه، مرکز نشر المعارف الإسلامیة فی العالم، 1356؛

12. رساله الاخلاق (سید مجتبی موسوی لاری)، تحقیق و ترجمه، مرکز نشر معارف اسلامی در جهان، 1391

13. سفینة الجواهر فی صلاه المسافر، تصحیح، 1355؛

14. فی رحاب نهج البلاغه (مرتضی مطهری)، ترجمه و تصحیح، داراالاسلامیه (بیروت)، 1358؛

15. القضا و القدر علی ضوء الکتاب و السنه و العقل (جعفر سبحانی تبریزی)، ترجمه، موسسه بعثت، 1357؛

16. المشکاۀ فی خلل الصلاۀ، تصحیح، 1356؛

17. النجاة فی القیامة فی تحقیق أمر الإمامة (ابن میثم)، تصحیح و تحقیق، مجمع اندیشه اسلامی، 1370؛

18. نهج المسترشدین فی اصول الدین (علامه حلی)، تحقیق، 1353.

همکاری با مراکز و نهادها:

• تدریس فقه و اصول، سطح چهار، در مدرسه ی عالی امام خمینی. و تدریس و تقریر خارج فقه عبادات در مدرسه ی شهیدین.

• تدریس در مدرسه ی عربی آیت الله گلپا یگانی (معهد الد رسات الاسلامیه)، مدرسه ی حجتیه، مدرسه ی رضویه، دانشکده ی تربیت مربی عقیدتی سیاسی سپاه پاسداران، دانشکده ی علوم قرآن و حدیث و اصول دین در قم و دزفول

• تدریس و اشراف بر پایان نامه ها به عنوان استاد مشاور و راهنما در مدرسه عالی دارالشفاء، مدرسه عالی فقه و معارف، مدرسه امام خمینی و جامعة العلوم الاسلامیة. از 1370 ش. تا کنون.

• تدریس، تحقیق و ارزیابی کتاب و اشراف بر پایان نامه ها، حوزه و مرکز جهانی علوم اسلامی و مجمع جهانی اهل بیت، از 1370 تاکنون.

• عضو شورای کتاب مجمع جهانی اهل بیت (1388-1393)

• عضو شورای علمی گروه تاریخ پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، وزارت علوم، تحقیقات و فن آوری، 1386-1392.

• عضو شورای تحصیلات تکمیلی گروه تاریخ و تمدن اسلامی، دانشگاه معارف اسلامی، (1391)

• عضو حلقه ی تاریخ اسلام، گروه تاریخ و تمدن، پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه ی اسلامی (1389(

• عضو شورای سیاست گذاری آموزشی پژوهشی دوره های عربی، دانشکده ی علوم حدیث (1388-1389)

• عضو کمیته حوزه ای فقه و مبانی حقوق – علوم قرآن و حدیث و ادبیات عرب، گروه علوم حوزه ای – دانشگاهی وابسته به دفتر گسترش آموزش عالی، معاونت آموزشی وزارت علوم، تحقیقات و فن آوری، 1386.

• عضو شورای علمی دانشنامه ی سیره ی نبوی (ص)، پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، 1389.

• عضو شورای علمی دانشنامه ی فرهنگ فاطمی، پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، 1386-1384.

• عضو انجمن تاریخ پژوهان کشور

• عضو شورای برنامه ریزی رشته ی تخصصی تاریخ اسلام حوزه علمیه قم

• عضو مجمع اندیشه ی اسلامی (مجمع الفکر الاسلامی)

• مؤسسه آموزشی پژوهشی امام خمینی/ تدریس و اشراف بر پایان نامه ها/ از 66 تاکنون

• مشاور علمی گروه تخصصی تاریخ اسلام حوزه علمیه قم

• مشاور علمی مجله اندیشه تقریب، مجمع جهانی تقریب مذاهب اسلامی.

• مشاور علمی مجله تاریخ پژوهان و مجله تاریخ در آیینه پژوهش

• دادگستری دزفول / قاضی- رئیس دادگستری/ از 61 تا 63 هجری شمسی

• دادگاه انقلاب ارتش دزفول/ قاضی – رئیس دادگاه/ از 60 تا 63 هجری شمسی

• دادگاه انقلاب دزفول/ قاضی – رئیس دادگاه/ از آخر 59 تا 63 هجری شمسی

==================

پاورقی

(1). غروی، شهرت اصلی مرحوم پدرم بود. از زمان پا گرفتن حوزه علمیه در نجف که با اوایل دوران صفویه و ایجاد آزادی نسبی برای حوزه ها مصادف بود، بر اثر توافقی بین دولت صفوی و عثمانی، قرار بر این شد که ایرانی ها خصوصاً اهل علمی که در کربلا مقیم هستند، به«حائری» مشهور شوند و آن هایی که در نجف مقیم هستند؛ به«غروی» شهرت یابند. این کار بدان دلیل بود که اگر نجفی یا کربلایی می گفتند، معلوم نمی شد که اهل علم است. اصل«حائر» همان«حاجر»، است و چون عرب های جنوب عراق و ایران، حتی در زمان کنونی،«جیم» را به صورت«یاء» تلفظ می کنند، لذا«حاجر» را«حائر» می گویند؛ از همین قبیل است شهر«حیره» که در اصل«حجره» بوده است؛ یعنی عرب ها عادتاً در خیمه های مویین زندگی می کردند و اصل ساختمان در میان آن ها رایج نبوده ولی این شهر ساختمان های سنگی داشته و بدین جهت چنین نامی بر آن گذاشته اند.

مشهور است که اصل کلمه«حائر» به زمان متوکل برمی گردد که قبر امام حسین(ع) را به آب بست. آب که به قبر رسید، جسارت نکرد و روی هم انباشته شد و از آن به«حارالماء» تعبیر کردند؛ یعنی گویی آب متحیر شد که چه کند؟ و لذا سوار هم دیگر شد. از نظر تاریخی بحثی نداریم که به این صورت بوده یا نه، بر فرض که این طور باشد، این جریان به زمان متوکل یعنی حدود سال 240 هجری بر می گردد؛ درصورتی که روایاتی که لفظ«حائر» در آن ها آمده، از صدسال پیش از آن بوده است و لذا نمی توان آن مطلب را حمل بر این مسأله کرد؛ بنابراین«حائری» لقب طایفه خاصی نیست. شاهد این مطلب، آن است که در میان حائری ها هم سید و هم عام وجود دارد.

کلمه«غری» به معنای درخشنده است. قصه تاریخی آن، به زمان نعمان بن منذر پادشاه حیره، دست نشانده پادشاهان ساسانی مربوط می شود. او برای بهرام گور در شهر حیره، دو کاخ ساخته بود: یکی کاخ«سدیر» و دیگری«خورنق» که می گویند اصلش خورنگاه بوده، یعنی جای خوراک که محل جشن های آن ها بوده است.

سدیر به معنای سه دایره است؛ یعنی اگر سه دایره داخل هم را تصور کنید، دایره وسطی و کوچک تر، حرم سرا و دایره بعدی و بزرگ تر، محل ورود وزرا و دایره وسیع تر، برای وقت های اذن بار عام(ورود عموم برای سخنرانی های شاه) بوده است. این دایره بدون سقف و دارای درهای ورودی بوده که افراد در این قسمت با کفش وارد می شدند و سر رواق کفش را می کندند.

دکتر«احمد امین مصری» در کتاب فجرالاسلام، با استفاده از برخی نظریات شرق شناسان، درباره هندسه عتبات، به این صورت که ابتدا صحن و سپس رواق و بعد از آن حرم و ضریح است، معتقد بود که ایرانی ها به اقتباس از کاخ سدیر ساخته اند. البته الان این دقت ها در نام گذاری از دست رفته و به کل این قسمت کلمه حرم اطلاق می شود و رواق ها و صحن ها را نیز داخل در حرم می کنند.

صحرای نجف محل شکارگاه نعمان بن منذر بود. هنوز هم در نجف به طرف کربلا، دریاچه ای به وسعت 16 در 18 کیلومتر به نام«بحیره رزازه» وجود دارد. با توجه به این که در کنار دریا نیزار بوده و شکار بیش تری در آنجا وجود داشته است، برای شکار، بیش تر به آن جا می رفتند. علاوه بر این، ثروتمندان معمولًا شعرا و افرادی داشتند که وسیله مجلس گرمی حاکمان را فراهم ساختند وکه از آن ها به«ندیم» تعبیر می کردند. نعمان دو نفر از این ندیم ها را همراه خود داشت ولی چون شراب خورده بود، دستور داد این دو نفر را گردن بزنند. چون فرد خون آشامی بود اطرافیان جرأت تخلف نداشتند. فردا صبح که متوجه شد چنین وضعیتی پیش آمده، پرسید:«امروز چند شنبه است؟» گفتند:«سه شنبه.»(ممکن است مشهور شدن روز سه شنبه به روز نامبارک، از این جا باشد.) گفت:«نحسی سه شنبه این دو نفر را گرفته است». دستور داد آن دو را سرپا دفن کنند؛ به گونه ای که از کاخ خودش در شهر حیره که شاید حدود 20 بیست کیلومتر فاصله باشد، این قبرها را زمان طلوع آفتاب ببیند. او مقرر کرد روزهای سه شنبه، افرادی در آن منطقه حضور داشته باشند و هرکسی را دیدند، سر ببرند و با خونش این دو قبر را آغشته کنند تا در مقابل آفتاب درخشش کند و نعمان بتواند از آن فاصله، این قبرها را ببیند. این گونه بود که این منطقه،«ارض الغریین» شد؛ یعنی سرزمین دو درخشنده که منظور این دو قبر بود.

بعدها«غریین» را مفرد کردند و«ارض» آن افتاد و«غری» نام تاریخی نجف شد. برای نام نجف نیز سابقه ای تاریخی ذکر کرده اند که اصلش«نی جف» بوده است؛ به معنای نیزاری خشکیده. البته«نی» عربی نیست، بلکه ترکیب فارسی و عربی است؛ در حالی که کلمه«نجف» عربی و به معنای«تپه خاکی بلند» یا سرزمین دارای برآمدگی است؛ مثلًا وقتی می گویند:«الان نجف من الارض»؛ یعنی«مرتفعا من الارض».

متأسفانه هم اکنون نیز که وارد قبرستان نجف اشرف می شوید، می بینید که قبرها به اندازه ارتفاع ایستادن یک انسان است؛ خصوصاً بر بسیاری از این قبرها که مربوط به شیوخ عشایر است، حنا مالیده اند. این دو کار غیراسلامی، از کار نعمان ناشی می شود و اسلام توانسته خون را به حنا تبدیل کند. برخی سنت های جاهلی، در برخی آداب و رسوم ما ریشه دار شده اند، به همین جهت به این مطلب اشاره کردم.

از اشعاری که کلمه«غری» در آن باشد، می توان به شعر«عبدالحمید بن ابی الحدید معتزلی شافعی بغدادی» اشاره کرد که هفت قصیده به نام«علویات سبع» دارد. او این قصاید را در مقابل آن هفت قصیده معروف در میان اعراب جاهلی سروده که درباره افراد برجسته بازار عکاظ می گفته اند و در خانه خدا آویزان کرده اند که تعبیر به«معلقات سبع» می شده است.

قصیده عینی او در میان این هفت قصیده بیش تر جذاب واقع شده است:

یا بَرقُ إن جئتَ الغری فقل له. .. أَترَاک تَعلمُ من بأرضِک مودعُ

شاعر دیگری از قدمای شیعه، راجع به تفرق مظلومانه قبور اهل بیت(ع) در عتبات گفته است:

و ذولسانین فی الدنیا و وجهین لا تامن الدهرانّ الدهر ذو غیر

فما تری جامعا منهم بشخصین اخنی علی عترة الهادی فشتتهم

کثائر ذی عتاد او کذی دین کانما الدهر الی أن یبددهم

بکربلا و بعض بالغریین بعض بطیبة مدفون و بعضهم

بغداد بدرین حلا وسط قبرین و ارض طوس و سامرا و قد ضمنت

خیلی ها وقتی وارد نجف می شدند، نسبت«غروی» را برای خودشان انتخاب کردند. این مربوط به زمانی بود که هنوز شناسنامه صادر نشده بود. در آن زمان، بسیاری از آقایان اهل علم، برای خودشان شهرت انتخاب کرده و حاضر نبودند آن ها را از دست بدهند. لذا دیده می شود فاصله ای میان شهرت های اصلی و شهرت های قبلی ایجاد شده است؛ مثلًا روی کتاب اجودالتقریرات آقای خویی که تقریرات درس استادش مرحوم نایینی است، نوشته:«السید ابوالقاسم الموسوی الخویی الغروی».

هدف از بیان این مطلب، از این جهت بود که جنبه های تاریخی آن در حال فراموشی است.

در مورد فامیلی«یوسفی غروی» نیز باید بگویم: مدارس رسمی که ادارات رسمی بودند، به شهرت ها کاری نداشتند و دنبال شناسنامه بودند و در شناسنامه نیز«یوسفی» بود؛ بنابراین هم سن و سال ها، مرا به یوسفی می شناختند و تا مدت ها الزامی نمی دیدیم که از شهرت پدرمان و پسوند«غروی» استفاده کنیم. ولی بعد که به ایران آمدیم، مخصوصاً در مجله ای به نام الهادی، گاهی در یک شماره دو مقاله داشتم که یکی را به نام یوسفی و دیگری را به نام غروی ثبت می کردم. هر وقت یوسفی می نوشتیم، هم کلاسی ها می شناختند، ولی رفقای پدرمان نمی شناختند و وقتی می فهمیدند، می گفتند که شما یوسفی نبودید. همین مسأله بالعکس در مورد مقاله ای که با نام غروی ثبت کرده بودیم، اتفاق می افتاد. این مسأله موجب شد که این دو کلمه را ترکیب کردیم تا این مشکل حل شود.

(2). قبل از آمدن به نجف، پدرم در قم در جلسات درس منبری مرحوم امام که هفته ای یک بار در مدرسه فیضیه برگزار می شد، شرکت می کرد. امام یک سال با عنوان«اهدنا الصراط المستقیم» و این که صراط مستقیم، امیرالمؤمنین(ع) است، بحث می کردند. علاوه بر این، پدرم دروس مطول و مغنی را نزد امام خوانده بودند و چون آن ایام، امتحانات طرف رضاخان در حوزه ها الزامی بود، ممتحن این دو درس، خود مرحوم امام بودند. لذا برگه ای داشتند که در آن آمده بود پدرم در امتحان از یک درس، هیجده از بیست و از دیگری نوزده گرفته بودند. این مطلب را زمانی فهمیدم که پدرم کتاب خلاصه الحساب مرحوم شیخ بهایی را برای خواندن به من داد و برگه مذکور را میان این کتاب دیدم.

شامگاه پانزده خرداد، شهید محراب، مرحوم آیت الله مدنی تبریزی در مدرسه آیت الله بروجردی در نجف(که الآان دوسوم آن در طرح توسعه خیابان تخریب شده است) سخنرانی می کردند و از حاج آقا سیدروح الله اسم به میان آوردند. بعد از جلسه از پدرم پرسیدم:«این آقا سیدروح الله همان است که به شما درس می دادند؟» او تعجب کرد و پرسید:«تو از کجا می دانی؟» گفتم:«این موضوع در کاغذی که میان کتاب شما بود هست». وقتی به مدرسه آمدم به ایشان نشان دادم، ولی ای کاش نزد خودم نگه داشته بودم؛ زیرا ایشان ظاهراً آن برگه را گم کردند.

(3). مدرسه صدر نجف از مرحوم سید محمدحسین صدر اصفهانی مانده بود. وی از وزرای فتحعلی شاه قاجار به شمار می رفت. آن مدرسه را به قصد مقبره شخصی ساخته بود، ولی بعد عملًا نوه های او و یکی از نوه ها به نام حاج محمدمهدی خان مدبرالدوله، که معمم بود این مقبره خانوادگی را با اضافاتی به صورت مدرسه درآورده و بیش تر دست طلاب اصفهانی بود. این حالت تقسیم بندی طبیعی مدارس حوزه ها غالباً به طور همشهری گرایانه بود؛ مثل مدرسه آخوند خراسانی، سیدکاظم یزدی و محمدحسین خان اصفهانی.

(4). خودش و پدرش از اصحاب مرحوم شاهرودی بودند، ولی بعداً مجذوب شهید صدر شدند. او از ایرانیانی به شمار می آمد که در نجف بزرگ شده بود و با شوق وذوق عربی که داشت، سر درس شهید صدر حاضر می شد. او حتی سبب جذب دیگران نیز شد؛ مثلًا آقای سیدعبدالهادی شاهرودی، نوه آیت الله شاهرودی و هم چنین آیت الله سیدکاظم حائری را به درس های شهید صدر جذب کرد.

(5). این مؤسسه بعداً به نام«کلیه الفقه» در نجف شناخته شد و به رسمیت رسید که با همت عبدالکریم قاسم ریس جمهور عراق انجام گرفت که در سفری به نجف مرحوم مظفر او را به کلیه الفقه برد و امضای رسمی شدن آن موسسه را گرفت.

(6). چاپ اولیه که به بازار آمد، مرحوم آقای خویی بر آن تقریظی نوشته بود، ولی چون کتاب درسی رسمی شد و در حوزه نمی خواستند نام مرجع خاصی روی این کتاب باشد، در چاپ های بعدی این تقریظ برداشته شد.

(7). از مدرس افغانی شنیدم که رسایل را بیش از بیست بار درس داده است.

(8). جریان بیرون آمدن از عراق، بدین ترتیب بود که در انتفاضه شیعیان نجف اشرف علیه صدام که سرکوب شد، دو تا از اخوی ها را زندان کردند و به مناسبتی سر از آزادی درآوردند. تا قبل از این جریان، والده شان که همسر پدرم بود، رضایت نمی داد که از عراق به ایران بیایند ولی این جریان که پیش آمد، راضی شد که به قم بیایند. آنان در همین جا فوت کردند و در مقبره العلماء در صحن دوم باغ بهشت آخر چهارمردان دفن شدند.

(9). شب ها به این جهت بود که تعطیلی تابستان در نجف وجود نداشت. وقتی تعطیلی تابستان باب شد، مقداری زمینه اش از قبل آماده شده بود. مرحوم آقای حکیم از یک طرف درگیر کارهای مرجعیت بودند و از طرف دیگر سنشان بالا رفته بود، لذا ادامه بحث برایشان مشکل بود و دنبال بهانه برای تعطیلی بودند. در عراق اگر درس ها را تعطیل می کردند، جایی نداشتند که بروند مگر کسی که قدرت تسلط بر زبان فارسی داشت و می توانست به ایران بیاید. تصادفاً در آن زمان، مرحوم امام خمینی وارد عراق شدند و ایشان روی رسمی که در ایران حتی در حوزه شایع بود، تابستان ها درس ها را تعطیل می کردند. آقای خویی هم چون می خواست مشغول رجالش شود، استقبال کرد. ایشان 25 نفر از اصحابش را به کمک فراخوانده بود و با مستدرکاتش چیزی حدود 25 جلد شده است. نام این افراد در جلدهای اولیه آمده ولی بعدها که مرجعیت ایشان پا گرفت، آقازاده های ایشان که این کتاب را تجدید چاپ کردند، کل این لیست را حذف نمودند. حتی برخی از این افراد، تألیف هایی داشتند و آن ها را در این مجموعه آقای خویی تزریق کرده بودند. ازجمله این افراد، مرحوم سیدمحمدعلی ابطحی بود که شرح رجال نجاشی را داشت. زمانی که این وضعیت پیش آمد، آن را از سر گرفت و مستقلًا در سه جلد تهذیب المقال فی شرح کتاب رجال نجاشی چاپ کردند. فرد دیگر محمدعلی احمدیان اصفهانی پنج دفتر دویست جلدی در قراین تمییز مشترکات رجال داشت که ریز کرده بود. شیخ غلامرضا عرفانیان خراسانی یزدی الاصل نیز کتاب مشایخ الثقات و شیخ حسن موسوی اصفهانی کتاب ثقات الروات فی اسانید کامل الزیارات را نگاشتند که به طبع آقای خویی بود و ظاهراً بعدها آن را کنار گذاشت و بدون عنوان فی اسانید کامل الزیارات در سه جلد چاپ کرد.

البته مرحوم آقای شاهرودی در اثر بالا رفتن سن، مقداری درسش تعطیل شده بود، ولی وقتی شنید مرحوم امام و دیگران درس را تعطیل کردند، انگیزه یافت که نباید حوزه نجف بدون درس باشد. لذا درس خارج را از سر گرفت. این باعث شد که به درس دوره آخر آقای شاهرودی نه دوره کامل برسم، یعنی سه ماه تابستان. از بس ایشان پیر بودند و بیانشان واضح نبود، کسانی می توانستند شرکت کنند که قبلًا با مباحث ایشان آشنا بودند و با اشاراتی از ایشان متوجه می شدند که ایشان به چه مطلبی اشاره می کنند. من که مبتدی بودم، چیزی دریافت نمی کردم ولی آقازاده بزرگ ایشان سیدمحمد که اکنون در حیاتند، بعد از درس، مطالب پدر را برای طلاب عرب تقریر می کرد. درس پدرش به زبان فارسی بود. من در بحث تقریر ایشان حاضر می شدم.

(10). مرحوم آقای خویی عربی می گفت ولی طبعاً به لهجه عجمی و ترکی صحبت می کرد.

(11). زمانی که به شرایط متعاقدین و اولیای عقد رسید که اگر کسی عاقل یا بالغ یا رشید نبود، به نام او معامله نمی شود انجام داد و«ولی» متصدی معامله از طرف او می شود، این«ولی» در درجه اول، یا پدر او یا جد پدری او و یا اگر آن ها نبودند به فقیه منتقل می شود. به این مناسبت ایشان وارد بحث ولایت فقیه شدند. این زمینه ها به طور طبیعی متناسب پیش آمد. اتفاقاً برای بحث ولایت فقیه گفته بودند که طلبه هایی که مشغول درس سطح هستند، لازم نیست منتظر تمام شدن سطوحشان شوند و برای بحث ولایت فقیه می توانند حاضر شوند. چون ایشان در نظر داشت که برای ولایت فقیه همان طور که برای عاشورا سینه زدیم تا فراموش نشود، باید بگوییم تا منتشر شود.

(12). در شبستان کنار قبر مرحوم بروجردی تدریس می کردند.

(13). در شبستان آخر مسجد اعظم تدریس می کردند.

(14). در مسجد بالاسر حرم.

(15). درس آقای اراکی نیز معطوف به درس مرحوم شاهرودی بود که به علت کهولت سن کسی که برای بار اول شرکت می کرد، بیان ایشان را متوجه نمی شد. ولی شرکت کنندگانی بودند که وقتی از آن ها می پرسیدیم که چطور درس ایشان را متوجه می شوند، پاسخ می دادند که اگر ما هم می خواستیم مانند شما الان در درس ایشان شرکت کنیم متوجه نمی شدیم ولی ما از گذشته بر مبنای ایشان آشنا هستیم و بحث های قبلی را حاضرشده ایم و با اشاراتی منظور ایشان را متوجه می شویم.

(16). این مطلب یکی از امتیازات ایشان بود؛ به این دلیل که بقیه فقط درس فقه داشتند.

(17). این کتاب قبل از پیروزی انقلاب، بی نام چاپ شد ولی بعد از انقلاب به طور رسمی چاپ گردید. آن وقت در ایامی که به عنوان مدیر کمیته انقلاب در کتالم رامسر از طرف مرحوم آقای ربانی املشی فرستاده شده بودم، این کتاب را همراه خود بردم و ترجمه کردم. ترجمه من یا بحث شورا بود یا دموکراسی. بالاخره این ترجمه را به ایشان دادم که بخواند ولی دیگر به دستم نرسید. من نیز صورتی از آن نگرفته بودم. کما این که کتاب شهید صدر الفتاوی الواضحه که اول و آخرش دو رساله اضافی داشت: اولش رساله المرسل و الرسول و الرساله بود که به تناسب رساله عملی، مطرح می کرد که به چه دلیل خداوند صاحب اصلی رسالت اسلام است و رسالت پیامبر(ص) و رسالت اسلام به چه دلیل است؟ این را ترجمه کرده بودم. هم چنین رساله آخری ایشان نظام العبادات فی الاسلام بود و زمانی که در مدرسه علمیه ولی عصر(عج) خوانسار تدریس داشتم، در تابستان ترجمه کردم، به ایشان که دادم تا ببیند و به چاپ برسد، ولی متأسفانه هر دو ترجمه گم شد.

(18). گویی شهید، متوجه مسأله ولایت فقیه نبود و هم زمان با نشر این معنا، متوجه آن شد یا در حدی بود که موجب قناعتش شود. ولی مرحوم«سیدمحمدباقر حکیم» می گفت که چون مبانی شورا در نظرمان تأکید یافته، به این زودی دلمان نمی آمد از آن دست برداریم و لذا با ایشان زیاد مناقشه می کردیم. آن قدر مناقشه کردیم که رسیدیم به این نتیجه که یک سره شورا را رها نکنیم بلکه هر دو را با هم جمع کنیم؛ یعنی فقیه، ولی مشروط به نظر شوراست. این گونه شهید صدر پذیرفت.

(19). لقب شناسنامه ای آقابزرگ تهرانی، منزوی بود. آن هم به این دلیل که ایشان غالباً در خانه و منزوی از دیگران زندگی می کرد.

(20). نجف در آن زمان، در محدوده استان کربلا بود و جدا نشده بود.

(21). در آن زمان حدوداً بیست سال داشتم. شیخ رضا واعظی دولت آبادی اصفهانی استاد من بود. ایشان لابه لای کتاب هایی که در دستش بود، کتابچه ای به نام«مناظره گل با غنچه» از مرحوم آیت الله مظاهری اصفهانی داشت. ایشان دارای تقویم نجومی نیز بودند. البته نام خود را روی کتاب ننوشته بود، ولی استادم می گفت که متعلق به ایشان است. گل را به جای بی حجاب قرار داده و غنچه را کنایه از باحجاب گرفته بود. اصل موضوع حجاب بود، ولی به این بهانه به سراغ اصول عقاید و مبانی اعتقادی رفته بود. اولش با این عبارت شروع می شد:«گلی با غنچه هنگام سحر گفت / سخن هایی کز آن غنچه برآشفت / که ای پرده نشین چهره زیبا / چرا در پرده ماندی چهره بگشا / قدم نه سوی میدان تجدد / نشین بر صدر ایوان تجدد». ایشان از آقای مظاهری نقل کرده بود که اگر کسی آن را به شعر عربی حتی به روش«الفیه» ابن مالک درآورد، من پول چاپش را می دهم. من تشویق شدم تمام اشعار فارسی ایشان را به شعر عربی درآوردم. ویژگی بارز این کتاب این بود که یک صفحه فارسی و صفحه مقابل آن برگردان عربی اش بود. البته هرچقدر با ورثه صاحب این کتاب تلاش کردیم نسخه ای از آن به دست آوریم، موفق نشدیم.

(22). مرحوم دکتر شیخ محمدهادی امینی پسر ارشد مرحوم علامه امینی، کتابی را با عنوان معجم رجال الفکر و الادب فی النجف فی خلال الف عام در سال 1385 قمری در هزاره شیخ طوسی که در مشهد و نجف برگزار شد منتشر کرد. او مرا در راه دید و داستان این کتاب را از من پرسید و یادداشت کرد و در کتاب خودش از من نیز یاد نمود.

(23). بعد از موج کمونیست- مارکسیستی که بعد از کودتای عبدالکریم قاسم علیه پادشاهی در عراق راه افتاد و پادشاه سابق بیش تر بر انگلیس تکیه می کرد، کودتاگران بر بلوک شرق تکیه می کردند تا بتوانند علیه بلوک غرب کودتا کرده باشند. مارکسیست ها قدیمی ترین احزاب سیاسی در عراق بودند و طبعاً بعد از کودتا، زندانیان سیاسی را آزاد کردند. این ها در بازار ریختند تا کل مظاهر اجتماع را به رنگ خود درآوردند. بعد از آن که علما حکم به کفر آن ها دادند و بسیاری از آن ها را دستگیر و یا اعدام کردند، عده ای به این فکر افتادند که مردم چگونه جذب این احزاب شدند؟ شاید مقداری تقصیر گردن ما باشد که برای جوان ها خوراک فکری عقیدتی آماده نکردیم. این گونه بود که تعدادی مجلات اسلامی- عقیدتی تأسیس شد.

(24). این کتاب ترجمه حق الیقین مرحوم علامه مجلسی است که به زبان فارسی نوشته شده بود. مرحوم«شبر» دیده بود که نیاز است این کتاب با این محتوای غنی به عربی ترجمه شود و نام آن را نیز همان حق الیقین گذاشت و به مناسبت هایی، نظریات خود را اضافه کرده بود.

(25). زمان چاپ این کتاب که پسر آقای شهرستانی دیده بود من زندان هستم، از روی ترس، نام مرا به صورت کامل ننوشته بود.

(26). زمانی که به ایران آمدم، درس آقای سیدصادق روحانی می رفتم. ایشان یکی از بحث های تعطیلی که انجام داده بود، پیرامون بحث طلب و اراده کفایه، بحث جبر و اختیار را مطرح کرده بود. آقای سیدهادی روحانی برادر سیدمحمد که از فضلای تهران و حاضران در این بحث بود، آن را تقریر کرد و به شیخ سلمان خاقانی از ادبا و علمای عرب خرمشهر داد تا به عربی روان ترجمه کند و در بیروت چاپ کرد. بالاخره آقای روحانی از من خواست که آن را به فارسی ترجمه کنم. این وارونه بود و برای اولین بار بود که از من خواستند متن عربی را به فارسی برگردانم. من گفتم:«دامادتان سیدهادی خسروشاهی شهره قلم فارسی است و از من چنین درخواستی می کنید؟» ایشان ناچار شد بگوید:«فرض کنید از نظر علمی به ایشان اطمینان نیست». لذا قبول کردم و به دست خود آقای خسروشاهی که مرکزی به نام بررسی های اسلامی تأسیس کرده بود، به نام آن جا چاپ و منتشر شد.

(27). بقیه مجلداتش را آقای سیدهدایت الله مسترحمی اصفهانی کار کردند.

(28). این کتاب را از روی نسخه ای که برای مرحوم فخرالمحققین پسر علامه خوانده شد و به امضای ایشان رسید و از کتابخانه مرحوم مرعشی به دست آورده بودم، تحقیق و تحشیه کردم.

(29). جمعی از رفقای نجفی ما مانند آقای تسخیری در آن جا مشغول فعالیت بودند. آن ها گفتند که شیخ الازهر در دیداری که از این جا داشته، گفته است که ما به عنوان شعبه ای از جهان اسلام، از شما بی خبریم؛ چه رسد به این که بقیه جهان اسلام از شما خبر داشته باشند. لذا مجله ای عربی راه بیندازید که این مظاهر حرکت اسلامی حوزه قم را به جهان اسلام منعکس کند؛ بنابراین در هر شماره، دو مقاله ترجمه می خواستند. یک مقاله ترجمه و یک مقاله هم معرفی آخرین کتاب به قلم روز اسلامی که در ایران برای نسل جوان نوشته شده است. عنوان بخشی که بر عهده من بود،«اخترنا لک کتاب فی مقال عرض و تلخیص» بود. در این زمینه، مقالاتی را گزینش می کردم و به مجله الهادی می دادم. یکی از چیزهایی که پسندیدم و منتشر شد، مقاله ای از آقای سیدمجتبی موسوی لاری بود که در مکتب اسلام منتشر شده بود. این مقاله راجع به مطلبی منقول از آقای فلسفی بود که آیا وجدان اخلاقی می تواند جای دین را بگیرد؟ زمانی این فکر به عنوان فکر غربی مطرح شده بود که احتیاج خاصی به دین نداریم و برای این که فایده دین را داشته باشیم، با رواج وجدان اخلاقی، می توانیم به هدف برسیم. مرحوم آقای فلسفی این مطلب را منبر کرد و نوارش معروف به«وجدان اخلاقی» بود. در ضمن همین منبر، قصه هایی از«مصطفی لطفی المنفلوطی مصری» نقل می کردند. من این مقاله را به عربی ترجمه کردم و در مجله الهادی منتشر شد. آقای موسوی لاری آن را پسندید و از من دعوت کرد تا کتاب ها و مقالات او را به عربی ترجمه کنم.

(30). این کتاب، سلسله مقالات ایشان در مکتب اسلام بود. من این کتاب را ترجمه کردم و تحویل دادم، ولی آقای سیدحسن شریعتمدار که مدیر چاپخانه الهادی بود، به نظرش رسید که اسم جدید و به روزی برای این کتاب انتخاب شود؛ بنابراین برای تمام این مقالات که سه ماه وقت برای آن صرف کرده بودم دوباره وقت گذاشتم و از اول همه مقالات را از روی چاپ کتاب ترجمه کردم. زمانی که تحویل دادم، متأسفانه آیت الله سبحانی گفتند در صورتی قبول می کنم که وقت بگذاریم و با هم تطبیق کنیم تا مطمئن شوم. عنوان عربی کتاب، القضاء و القدر فی القرآن و الاحادیث بود.

(31). این کتاب را در همان مجله الهادی در دو مقاله و در دو شماره معرفی کرده بودم. مرحوم شهید مطهری توسط آقای تسخیری از من دعوت کرد که ترجمه این کتاب ها را تکمیل کنم. ترجمه این کتاب در ایام تظاهرات انقلاب افتاد و در پاورقی نوشتم اینجا رسیدیم که انقلاب اسلامی پیروز شد. به زمان دیگری رسیدیم نوشتم: این جا رسیدیم که امام ایشان را به عنوان رییس شورای انقلاب تعیین کرد. در جای دیگر نوشتم: این جا رسیدیم که ایشان ترور شد. در ترجمه عربی چاپ های اول، این مطالب بود ولی الان خبر ندارم که هم اکنون هم هست یا خیر؟

(32). در آن ایام، قاضی دزفول بودم و لذا این مجلات را با خودم به آن جا بردم. از ایشان خواستم به ترجمه دو جلد این کتاب از طرف من اکتفا کند و به سراغ مترجم دیگری برود که معرفی کرده بودم. ولی بعد از سه سال و نیم که به قم برگشتم، جلد چهارم این کتاب را که بحث امامت بود برای ایشان ترجمه کردم.

(33). آقای اختری نقل کرد که مقام معظم رهبری گفته:«برای مهمانانی که از جهان عرب دعوت می کنید و مطالبه کتاب های ادعیه می کنند چه چیزی می خواهید به دست آن ها بدهید؟ چیزی درست کنید که این موارد اشتباه در آن نباشد». بالاخره کار به من منتهی شد و این گزینش را با این امتیاز انجام دادم که برخلاف مفاتیح، منابع اخبار و روایت آمده و به صورتی مختصرتر از مفاتیح شکل یافته است.

(34). از سابق تفاوتی در شروع دروس ادبیاتی بین حوزه های فارسی و عربی وجود داشت. در حوزه های عربی، نزدیک به حوزه های عربی غیرشیعه نیز بود. رساله اجرومیه از حدود قرن هفتم یا هشتم هجری پسندیده شده بود. شرح اجرومیه نیز بر این کتاب نوشته شد. همان طور که در حوزه های فارسی جامع المقدمات را می خواندند، در حوزه های عربی، اجرومیه و شرح آن را تدریس می کردند.

(35). ابن عقیل تشریح ابیات الفیه را ضرورت ندیده و بعد از آن شرح و بیان اصل مطلب را واضح می دیده است که اگر کسی عرب باشد، این مقدار از شرح و بیان برای او کافی است و بقیه آن را برای نقش معلم و بیان آن توسط او باقی گذاشته است.

(36). این کتاب پیچیدگی بیش تری داشت و جنبه شرح مزجی آن بیش تر بود.

(37). دو سه نفر از کسانی که معالم را نزد من خواندند خودشان دانشجوی کلیه الفقه مرحوم مظفر بودند ولی به جهت امتیازاتی که در این دانشکده برای افراد معمم قائل بودند، این ها مشغول درس های حوزوی بودند.

(38). البته قبل از من این درس را از آقای شیخ محسن اراکی خواسته بودند و ایشان مدتی تدریس کرده بود و بعد به مشکلی برخورد کردند که به من محول شد.

(39).«درازی» نسبت قریه ای است در بحرین که چون حالت مستطیل بوده، به آن دراز گفته اند. در زمان کنونی چون برای آن سرزمین سابقه عربی قائل هستند، از حالت فارسی دراز به دُراز مشهور شده است.

(40). چون در آن زمان دادگستری در کار نبود و برای مرافعات نزد علما می رفتند، طبعاً خوانین و افراد بانفوذ، توقع داشتند به نفع آن ها حکم شود و چون قدرت داشتند علما محذور بودند که اگر به نفع او حکم کنند، اسباب محذور می شود لذا جاخالی می کردند.

(41). این میرزای شیرازی، شیخ بود و میرزای شیرازی بزرگ سید بوده است. میرزا یعنی از طرف مادر سید باشد؛ یعنی در واقع به میرزای شیرازی که هم از طرف مادر و هم از طرف پدر سید بود، باید می گفتند میرزا سید شیرازی.

(42). مدارس علمی دینی متعددی در نجف اشرف بود و بسیاری از مدارس، جنبه غلبه هم شهری گری داشت؛ مثلًا در مدرسه صدر اصفهانی، بیش تر اصفهانی ها بودند و در مدرسه سیدکاظم یزدی، یزدی ها حضور داشتند. البته مدرسه یزدی ها دو مدرسه بود و در مدرسه دوم غلبه با یزدی ها نبود و عده زیادی که با امام همراهی کرده و تحت تعقیب بودند و به امید این که امام به عراق برود سبقت جسته و به نجف رفته بودند، در آن جا سکونت داشتند. هم چنین آقای شیخ علی قائمی اصفهانی، وکیل تام الاختیار مرحوم بروجردی در آبادان، با استفاده از افراد مورد اعتماد راه صلواتی را تیسیر کرده بودند و طلبه های جوان ایرانی را به نجف منتقل می کردند. این کار از آن جهت بود که دولت عراق، موافق اقامت ایرانی ها در نجف نبود. مرحوم آخوند خراسانی سه مدرسه داشت: بزرگ و وسط و کوچک. در این مدرسه بیش تر خراسانی ها بودند. طلاب در این مدارس، سعی می کردند یک دهه روضه را در وقت مشخصی داشته باشند. در برخی موارد دو منبر بود. گاهی غلبه با طلاب عرب بود و در برخی مدارس غلبه با آنان نبود و لذا منبری فارسی بود. بعضی از مدارس هر دو حالت را داشت. این ها برای برپایی مجالس از علما کمک می گرفتند و از دفتر هر مرجعی به آن ها کمک می کردند و مجلس را برپا می نمودند.

(43). خمیرمایه این کتاب، روایت«عبدالله بن زید» است که مرحوم شیخ طبرسی در تفسیر مجمع البیان در تفسیر سوره انسان آورده است. وی این شبهه را مطرح کرده که چه کسی می گوید:«سوره انسان در مورد اهل بیت(ع) است؟» واردکنندگان شبهه می گویند:«اگر در مورد اهل بیت(ع) باشد، سوره مذکور باید مدنی باشد؛ درحالی که این سوره مکی است، لذا ایشان به این مناسبت در مقام جواب، وارد ترتیب نزول سوره های قرآن شده و قصد داشته تا ثابت کند که این سوره مدنی است. البته در برخی موارد ادله قوی تری، برخلاف این ترتیب دلالت می کرد و من قانع شدم و طبق ادله قوی تر عمل کردم.

(44). در این موضوع چند بار با من مصاحبه شده است: با مجله تاریخ در آیینه پژوهش گروه تاریخ مؤسسه آموزشی امام خمینی(ره)، گروه تاریخ پژوهشکده تاریخ و سیره اهل بیت(ع) پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی و جلسه ای نیز در مؤسسه آموزشی امام رضا(ع) چنین بحثی مطرح شد.

(45). همه مسائل کلامی عقیدتی نیستند؛ چون ممکن است یک مسأله کلامی جزو معتقدات نباشد.

(46). این مجله که یارانه زیادی از وزارت نفت کویت می گیرد، در هر شماره، دو مقاله علمی، دینی، تاریخی، جغرافیایی و شرح حال به صورت دوتا دوتا زیرنظر ادبای مصری منتشر می کند. این موضوع، مربوط به بیش از چهل سال قبل است.